کتاب فارنهایت 451 معرفی کتاب
وقتی کتاب را میخوانیم به نظر با یک نویسنده عصبانی روبهرو هستیم که خشمش را کنترل کرده، یک نفس عمیق کشیده و دوباره با یک لحن ملایم اما با کنایه فراوان از خواننده میخواهد که اندکی صبر کند و حداقل از سرعت فرو رفتن در میانمایگی و تهی بودن بکاهد تا شاید بفهمد در دنیای اطرافش چه خبر است. لازم است که کمی تامل کند و ببیند چه بر سرش آمده که اکنون در چنین جایگاه پست و حقیری به سر میبرد. اما این رضایت همگانی چطور هیچکس را دیوانه نمیکند؟
یکی از کارهایی که در این رمان انجام میشود خلاصه کردن و سرعت دادن به همهچیز است. آتش زدن کتابها به صورت سیستماتیک انجام میشود اما حتی اگر کتابی وجود داشته باشد دیگر کسی رغبتی به خواندن یک کتاب کلاسیک حجیم ندارد و این خود درد است. شاید نویسنده میخواهد به ما بگوید همه ما در قبال آنچه در سطح جامعه اتفاق میافتد مسئول هستیم و شاید یکی از کارهایی که میتوانیم انجام بدهیم، درنگ کردن و خواندن رمانی کلاسیک باشد.
در این رمان به بزرگان زیادی در دنیای کتاب اشاره میشود که میتوان تفکرات هر کدام از آنها را جداگانه در کتابهایشان جستجو کرد. در نهایت مراقب باشیم غافلگیر نشویم و فراموش نکنیم که جامعه از تک تک ما تشکیل میشود.
[»معرفی و نقد کتاب:رمان ظلمت در نیمروز– اثر آرتور کوستلر]
جملاتی از متن رمان
دوباره نگاهی به دیوار انداخت. چهرهاش خیلی هم شبیه آینه بود. امکان نداشت؛ چندنفر را میشناختی که روشناییات را میگرفتند و به خودت بازمیتاباندند؟ آدمها اغلب – در ذهنش دنبال مورد مشابهی گشت، و یکی را در حرفهی خودش پیدا کرد – مشعل بودند، آنقدر شعله میکشیدند تا خاموش میشدند. چقدر امکان داشت چهرهی دیگران احساس تو را، نهفتهترین افکار لرزانت را، از تو بگیرد و به خودت بازبتاباند؟
میگن من ضداجتماعیام. با کسی نمیجوشم. خیلی عجیبه. من خیلی هم اجتماعیام. تا منظور از اجتماعی چی باشه، مگه نه؟ اجتماعی بودن از نظر من یعنی حرفزدن درباره اینجور چیزها. یا دربارهی اینکه دنیا چه جای عجیبیه. بودن کنار آدمها خیلی هم خوبه. ولی اجتماعی بودن به نظر من این نیست که یه عده رو دور هم جمع کنی و بعد نذاری حرف بزنن؛ درست نمیگم؟ یه ساعت کلاس تلویزیونی، یه ساعت بسکتبال یا بییسبال یا دویدن، ساعت بعد نگارش یا نقاشی، بعد باز هم ورزش، ولی میدونی، ما هیچوقت سوال نمیکنیم، یا دستکم بیشترمون سوال نمیکنیم؛ اونها فقط جوابها رو تند و تند به طرفت پرتاب میکنن.
کتابهای کلاسیک کوتاه میشن تا تو برنامههای رادیویی یه ربعی جا بشن، بعد باز هم کوتاهتر میشن تا یه ستون دو دقیقهای معرفی کتاب رو پر کنن، آخر سر هم میشن به چکیدهی ده دوازده خطی تو فرهنگ لغت. البته من دیگه دارم مبالغه میکنم، فرهنگ لغت فقط برای مراجعه بود ولی تنها شناخت خیلیها از هملت – مانتگ تو حتماً با این کتاب آشنایی، خانم مانتگ شما هم احتمالاً اسمش رو شنیدین – آره، داشتم میگفتم، تنها شناخت خیلیها از هملت به خلاصهی یه صفحهای بود تو کتابی که روش نوشته بود اکنون دست کم میتوانید تمام آثار کلاسیک را بخوانید؛ از همسایههایتان عقب نمانید. میبینی؟ از مهدکودک به دانشگاه و دوباره به مهدکودک؛ این روند تفکر انسان در پنج قرن گذشتهست، شاید هم بیشتر.
سکوتی پیرامون آن آتش و در چهرهی آن آدمها انباشته شده بود؛ زمان هم بود، آنقدر زمان که کنار این خطآهن زنگزده زیر درختها بنشینی و به دنیا بنگری و با نگاهت آن را زیر و رو کنی، انگار وسط آتشی نگهش داشته باشند، تکهای فولاد بود که این آدمها همه با هم به آن شکل میدادند. فقط آتش نبود که متفاوت بود. سکوت هم متفاوت بود. مانتگ به سوی این سکوت خاص رفت که دغدغهی همهی دنیا در آن موج میزد.
آقای مانتگ، تو داری به یه بزدل نگاه میکنی. خیلی وقت پیش میدیدم اوضاع داره به کدوم سمت میره. هیچی نگفتم. من یکی از اون بیگناههایی هستم که وقتی هیچکس حاضر نبود به حرف «گناهکارها» گوش کنه، میتونستن صداشون رو بلند کنن و اعتراض کنن، ولی چیزی نگفتم و در نتیجه خودم هم گناهکار شدم. دستآخر که بنا رو بر سوزوندن کتابها گذاشتن و آتشنشانها رو مامور این کار کردن، چند بار غرغر کردم و ساکت شدم، چون اون موقع هیچکس غیر از من غرغر نمیکرد یا فریاد نمیزد. حالا دیگه خیلی دیره.
شاید یه نفر عمرش رو گذشته باشه تا بعضی از فکرهاش رو روی کاغذ بیاره، نظرش رو نسبت به دنیا و زندگی بنویسه، اونوقت من از راه میرسم و در عرض دو دقیقه بوم! همهچی تموم میشه.
مانتگ به ورقهای توی دست خودش نگاه کرد. «من… من یاد آتش هفتهی پیش افتاده بودم. یاد اون مَرده که دخل کتابخونهش رو آوردیم. چه بلایی سرش اومد؟»
هیچ جادویی توی کتابها نیست. فقط حرفهای توی کتابهاست که جادوییه. جادوی کتابها اینه که تکههای دنیا رو برای ما به هم وصل میکردن و یه کل میساختن.
کم مانده بود راه آمده را برگردد تا به او فرصت بدهد که پیدایش شود. یقین داشت اگر از همان مسیر برود، همهچیز درست میشود. ولی دیگر دیر شده بود و با رسیدن قطار نقشهاش به پایان رسید.
کتابها به درد این میخورن که یادمون بندازن چه خرها و احمقهایی هستیم.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب فارنهایت ۴۵۱
- نویسنده: ری بردبری
- ترجمه: مژده دقیقی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۱۸۴
- قیمت چاپ اول – سال ۱۴۰۱: ۸۲۰۰۰ تومان
نظر شما در موردکتاب فارنهایت ۴۵۱چیست؟ لطفاً اگر این کتاب را خواندهاید، نظرات و تفکرات خود را پیرامون کتاب با ما در قسمت کامنتهای همین معرفی کتاب با ما به اشتراک بگذارید. با صحبت کردن پیرامون کتاب، درک و فهم خود را از کتاب بیشتر خواهیم کرد.
[همراه ما باشید در:کانال تلگرام کافه بوک]
» معرفی چند کتاب خوب دیگر با ترجمه مژده دقیقی:
- رمان زندگی عزیز
- رمان ببر سفید
- رمان روایت بازگشت
#رمان #رمان_خارجی
بیشتر...
تبلیغات
مجید نوردوست Author at وبلاگ فروشگاه اینترنتی تکنولایف
به گزارش همشهریآنلاین، رامین رضاییان شروع خوبی در استقلال داشته. او پس از ارسال یک پاس گل در بازی ب
دبیر کانون سراسری انبوه سازان با بیان اینکه وزیر جدید راه و شهرسازی به خوبی می داند که در پستوها برا
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی نگارخانه تخصصی هنرهای ایرانی اسلامی ترانه باران، از نی ت
در این مطلب شما را با بهترین مارک یخچال ایرانی و بهترین برند یخچال خارجی در انواع مدل های یخچال فریز
جبرئیل نوکنده امروز (سوم شهریور ماه) در جمع خبرنگاران، یادآوری کرد: در موزه ملی ایران ۵۰۰۰ اثر تاریخ
در این مطلب می خوانید ویژگی های جاروبرقی کم مصرف چیست و در ادامه بهترین جارو برقی کم مصرف و پرقدرت ب
به گزارش ایسنا، وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی صبح شنبه سوم شهریورماه ۱۴۰۳ از سوی سیدعزتا
نیلوفر حجابی Author at وبلاگ فروشگاه اینترنتی تکنولایف
بیشتر...