|
4 سال پیش
کافه کتاب مهاجر
معرفی کتاب قصه های بهرنگ صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خا
معرفی کتاب قصههای بهرنگ
صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند .صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود .پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی(آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز نگشت.
صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس، و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی بود. عمر موثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بعضأ توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی عاری از نفس پرستی را در میان نسل جوان رواج داد.
بخش هایی از متن کتاب:
مرد تاجر به حرف هاى دخترانش گوش داد و به دل سپرد. اما بیهوده انتظار کشید که تلخون، دختر هفتمى، هم چیزى بگوید. او تنها نگاه مىکرد. شاید نگاه هم نمىکرد و تنها به نظر مىرسید که نگاه مىکند. دست آخر تاجر نتوانست صبر کند و گفت: دخترم، تو هم چیزى از من بخواه که برایت بخرم. دختر رویش را برگرداند. مرد تاجر گفت: هر چه دلت مىخواهد بگو برایت مىخرم. تلخون چشم هایش درخشید این حالت سابقه نداشت و با تندى گفت: هر چه بخواهم مىخرى؟ مرد تاجر که فکر نمىکرد نتواند چیزى را نخرد، با اطمینان گفت: هر چه بخواهى. همانطور که خواهرات گفتند. دختر صبر کرد تا همه چشم به دهان او دوختند. نخستین بار بود که تلخون تقاضایى مىکرد. آنگاه زیر لب، گویى که پریان افسانهها براى خوشبختى کسى زیر لب دعا و زمزمه مىکنند گفت: یک دل و جگر!
#قصه_های_بهرنگ #قصههای_بهرنگ#صمد_بهرنگی #کودکان#قصه_های_کودکانه #کودکان_نوجوانان #ادبیات #کتاب_مهاجر#همیشه_نمایشگاه#تخفیف#قرنطینه#حوصله_سر_رفته #فروش
صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند .صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود .پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی(آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز نگشت.
صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس، و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی بود. عمر موثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بعضأ توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی عاری از نفس پرستی را در میان نسل جوان رواج داد.
بخش هایی از متن کتاب:
مرد تاجر به حرف هاى دخترانش گوش داد و به دل سپرد. اما بیهوده انتظار کشید که تلخون، دختر هفتمى، هم چیزى بگوید. او تنها نگاه مىکرد. شاید نگاه هم نمىکرد و تنها به نظر مىرسید که نگاه مىکند. دست آخر تاجر نتوانست صبر کند و گفت: دخترم، تو هم چیزى از من بخواه که برایت بخرم. دختر رویش را برگرداند. مرد تاجر گفت: هر چه دلت مىخواهد بگو برایت مىخرم. تلخون چشم هایش درخشید این حالت سابقه نداشت و با تندى گفت: هر چه بخواهم مىخرى؟ مرد تاجر که فکر نمىکرد نتواند چیزى را نخرد، با اطمینان گفت: هر چه بخواهى. همانطور که خواهرات گفتند. دختر صبر کرد تا همه چشم به دهان او دوختند. نخستین بار بود که تلخون تقاضایى مىکرد. آنگاه زیر لب، گویى که پریان افسانهها براى خوشبختى کسى زیر لب دعا و زمزمه مىکنند گفت: یک دل و جگر!
#قصه_های_بهرنگ #قصههای_بهرنگ#صمد_بهرنگی #کودکان#قصه_های_کودکانه #کودکان_نوجوانان #ادبیات #کتاب_مهاجر#همیشه_نمایشگاه#تخفیف#قرنطینه#حوصله_سر_رفته #فروش
بیشتر...
تبلیغات