|
4 سال پیش
رضا رفیع

عصر پنجشنبه چهارم مهر، جشن تولد بود تولد چند کتاب ارجمند در ساحت ادبیات طنز نمایش صاحب این اولاد،

عصر پنجشنبه چهارم مهر، جشن تولد بود تولد چند کتاب ارجمند در ساحت ادبیات طنز نمایش صاحب این اولاد،
#
عصر پنجشنبه،چهارم مهر، جشن تولد بود. تولد چند کتاب ارجمند در ساحت ادبیات طنز و نمایش. صاحب این اولاد، پیر دیر نمایش و پژوهش های تئاتری. کارشناس و کارگردان و بازیگر تئاتر، استاد داریوش مودبیان. مردی کاربلد در عرصه ادبیات نمایشی و تاریخچه آن که نخستین بار در دهه شصت، از طریق تماشای تله تئاترهایش در تلویزیون با نامش و نگاهش آشنا شدم و به دلم نشست.
در مراسم رونمایی از ۷ عنوان کتاب"طنزآوران جهان نمایش" وقتی به اصرار، میکروفون مفت ملی را در آغوش تنهایی من قرار دادند، در حضور استادانی چون جناب علی نصیریان و دکترمیرجلال الدین کزازی و محمود دولت آبادی و...... جایز ندیدم سخنی افزون گویم، جز بیان این نکته که آقای مودبیان، متخصص این کاره است و ا۱لاً اینکاره است. سوادش و مسیر تحصیلاتی و تحقیقاتی اش گواه اشراف او بر موضوع است.
و مودب است و از جرگه و جماعت مودبیان.‌ هم ادب نفس دارد و هم ادب درس. آقای مودبیان خندید و گفت: همین فامیل من، همه را گول زده است. من خیلی مودب نیستم و آقای علی نصیریان شاهدند!
خندیدم و گفتم: آقا، من حرفم را پس گرفتم!.....
از هفت عنوان کتاب تحقیقاتی طنزآوران جهان نمایش جناب داریوش مودبیان، در خانه فرهنگ و هنر گویا و به همت برادران دوست داشتنی و مهربان"ناصر و احسان میرباقری" پرده برداری شد. علاوه بر آن، از کتابی دیگر هم که مجموعه ای از داستان های کوتاه(نوول) نویسنده و طنزپرداز بزرگ روسی؛ یعنی "آنتوان چخوف" را کنار هم گرد آورده که بسیار خواندنی است.‌ از انتخاب هوشمندانه نام کتاب نیز خوشم آمد. تو گویی وصف الحال خود ماست: "دوستان، ما بد زندگی می کنیم".
به استاد گفتم که تا عنوان کتاب حاضر را دیدم، یاد این بیت معروف از "فرخی یزدی" لب دوخته و دلسوخته افتادم که گفت:
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم!
البته این بیت مشهور، فرازی از همان غزل فرخی آزاده و در حصر است که در بیت مطلع آن می گوید:
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت، جوابش کردم!
جای شوخی نبود؛ وگرنه می گفتم که خسته نباشند جناب فرخی یزدی!... شب، طرف را دعوت می کنند منزل و در را می بندند(که من نمی فهمم چرا در را می بندند؟) و سپس در ادامه کار، از می ناب لابد دست ساز، چنان مستش می کنند و خود نیز چنان سرمست می شوند و سرگرم، که پاسخگوی احدالناسی نیستند؛ حتی ماه نقره فام!.... تا صبح، زنگ بزند و حلقه بر در؛ کسی در نخواهد گشاد!.. چه شبی و چه تصویری!
آن وقت هم ایشان، سه چار بیت پایین تر، می نالند که: زندگی کردن من مردن تدریجی بود!... پس ما چی بگیم؟!

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط