|
9 سال پیش
Rouzbeh Moein
قسمت سوم یا خدا بی بود ما بهش می گفتیم بیسم مخلوطی از چندتا بیماری بود از سادیسم گرفته شیزوفرن
#قسمت_سوم
یا خدا،اِبی بود!
ما بهش می گفتیم اِبیسم،مخلوطی از چندتا بیماری بود،از سادیسم گرفته و شیزوفرنی تا بحران هویت!بدترینش سست عنصری بود چون هر لحظه امکان داشت یه تصمیم بگیره و بعد پشیمون شه،با من مهندسی می خوند اما سال دوم تصمیم گرفت بره موسیقی به خاطر همون اِبیسم!یه شب که شکست عشقی خورده بود و حسابی داغون بود واسش تعریف کردم که منم تو ده سالگی عاشق شدم،اونم انگار از فرصت استفاده کرده بود!
مرتیکه اِبیسم حالا هم به خاطر اون اثر هنری که من تو ده سالگی خلق کرده بودم از دانشگاه هنر و موسیقی فرانسه دکترای افتخاری گرفته بود!نیم خیز موندم،یه چشمم به شارلاتان ابی بود،یه چشمم به مسئول انتظامات،دنبال فرصت بود کف گرگی سوم رو بهم بزنه
عموم خدا بیامرز می گفت هر وقت دیدی از شدت درد داری تلف میشی حتما یه چیزی رو گاز بگیر!منم شروع کردم به گاز گرفتن دسته صندلی،همونجا که دقیقا معلوم نیست واسه توئه یا نفر بغلیت؛کافیه یه لحظه ازش غافل شی تا تصاحبش کنه،اونجا بود که کشف کردم همه زندگی مثل این دسته صندلیه!یکی منتظره فقط یه لحظه ازش غافل شی
تا حالا چیزهای زیادی رو از من زدن،از نوشته هام گرفته تا عید پارسال که خونم رو دزد زد.اما این یکی خیلی فجیع تر بود،نکبت بچگی هام رو دزدیده بود،آخه بچگی هام رو خیلی دوست داشتم
می دونی،نباید در مورد چیزی که دوسش داری با آدمها حرف بزنی،چون شک نکن اون رو ازت میگیرن!
اِبی با وقاحت داشت در مورد چگونگی نوشتن اون نت ها صحبت می کرد که دیگه طاقتم سر اومد
بلند شدم و از تمامیه زوایای حنجرم استفاده کردم و داد زدم،دروغگو!احمق جان!تو بیماری!تو اِبیسمی!شارلاتان!که بالاخره اون کف گرگی مذکور وارد شد!
خدا خدا می کردم به دماغم نزنه،دماغم تنها عضوی بود که به صورتم می اومد،ولی زد!فهمیدم با خدا هم نمیشه در مورد چیزی که دوست داری صحبت کنی،اصلا به دنیا اومدیم تا چیزهایی که دوست داریم رو از دست بدیم!
وقتی به خودم اومدم پشت در سالن افتاده بودم،از نظر روحی و جسمی تو وضعیت اسفباری بودم
با خودم گفتم کاش سیگاری بودم،به نظرم سیگار آنچنان بد هم نیست!درسته بیماری های زیادی میاره ولی دشمن باحالیه،حداقلش اینه که در جواب پک هایی که بهش میزنی نمیگه،درست میشه یا اینکه چی بگم والا!پا به پات میسوزه،تنها دلیل اینکه طرف سیگار نرفتم بابام بود،نمیخواست سیگاری شم
راه افتادم،می دونم زن ها وقتی تنها گریه می کنن خیلی خطرناک میشن،می تونن تصمیمات سختی بگیرن
اما اگه دیدی مردی ساعت ها تو خیابون قدم میزنه،بدون که می خواد یه کار وحشتناک کنه،برگشتم به سالن،تعقیبش کردم!ادامه دارد
#روزبه_معین
یا خدا،اِبی بود!
ما بهش می گفتیم اِبیسم،مخلوطی از چندتا بیماری بود،از سادیسم گرفته و شیزوفرنی تا بحران هویت!بدترینش سست عنصری بود چون هر لحظه امکان داشت یه تصمیم بگیره و بعد پشیمون شه،با من مهندسی می خوند اما سال دوم تصمیم گرفت بره موسیقی به خاطر همون اِبیسم!یه شب که شکست عشقی خورده بود و حسابی داغون بود واسش تعریف کردم که منم تو ده سالگی عاشق شدم،اونم انگار از فرصت استفاده کرده بود!
مرتیکه اِبیسم حالا هم به خاطر اون اثر هنری که من تو ده سالگی خلق کرده بودم از دانشگاه هنر و موسیقی فرانسه دکترای افتخاری گرفته بود!نیم خیز موندم،یه چشمم به شارلاتان ابی بود،یه چشمم به مسئول انتظامات،دنبال فرصت بود کف گرگی سوم رو بهم بزنه
عموم خدا بیامرز می گفت هر وقت دیدی از شدت درد داری تلف میشی حتما یه چیزی رو گاز بگیر!منم شروع کردم به گاز گرفتن دسته صندلی،همونجا که دقیقا معلوم نیست واسه توئه یا نفر بغلیت؛کافیه یه لحظه ازش غافل شی تا تصاحبش کنه،اونجا بود که کشف کردم همه زندگی مثل این دسته صندلیه!یکی منتظره فقط یه لحظه ازش غافل شی
تا حالا چیزهای زیادی رو از من زدن،از نوشته هام گرفته تا عید پارسال که خونم رو دزد زد.اما این یکی خیلی فجیع تر بود،نکبت بچگی هام رو دزدیده بود،آخه بچگی هام رو خیلی دوست داشتم
می دونی،نباید در مورد چیزی که دوسش داری با آدمها حرف بزنی،چون شک نکن اون رو ازت میگیرن!
اِبی با وقاحت داشت در مورد چگونگی نوشتن اون نت ها صحبت می کرد که دیگه طاقتم سر اومد
بلند شدم و از تمامیه زوایای حنجرم استفاده کردم و داد زدم،دروغگو!احمق جان!تو بیماری!تو اِبیسمی!شارلاتان!که بالاخره اون کف گرگی مذکور وارد شد!
خدا خدا می کردم به دماغم نزنه،دماغم تنها عضوی بود که به صورتم می اومد،ولی زد!فهمیدم با خدا هم نمیشه در مورد چیزی که دوست داری صحبت کنی،اصلا به دنیا اومدیم تا چیزهایی که دوست داریم رو از دست بدیم!
وقتی به خودم اومدم پشت در سالن افتاده بودم،از نظر روحی و جسمی تو وضعیت اسفباری بودم
با خودم گفتم کاش سیگاری بودم،به نظرم سیگار آنچنان بد هم نیست!درسته بیماری های زیادی میاره ولی دشمن باحالیه،حداقلش اینه که در جواب پک هایی که بهش میزنی نمیگه،درست میشه یا اینکه چی بگم والا!پا به پات میسوزه،تنها دلیل اینکه طرف سیگار نرفتم بابام بود،نمیخواست سیگاری شم
راه افتادم،می دونم زن ها وقتی تنها گریه می کنن خیلی خطرناک میشن،می تونن تصمیمات سختی بگیرن
اما اگه دیدی مردی ساعت ها تو خیابون قدم میزنه،بدون که می خواد یه کار وحشتناک کنه،برگشتم به سالن،تعقیبش کردم!ادامه دارد
#روزبه_معین
بیشتر...
تبلیغات