|
3 سال پیش
Hemasehgram

وقتی خبر مد که قرار است اسرا زاد شوند امید برگشتن رضا مادرم را بی تاب کرد گفت مرا به مرز ببرید

وقتی خبر مد که قرار است اسرا زاد شوند امید برگشتن رضا مادرم را بی تاب کرد گفت مرا به مرز ببرید
وقتی خبر آمد که قرار است #‌اسرا آزاد شوند امید برگشتن رضا مادرم را بی تاب کرد و گفت مرا به مرز ببرید. خانواده هایی که وضعیت عزیزشان مشخص بود که حتما اسیر هستند کارت هایی داشتند اما چند خانواده مثل ما تنها با امید، راهی #‌مرز شده بودند شاید فرزندشان در میان اسرا بوده باشد و نامش در لیست نیامده.

مرز آن روز محشر کبرا بود. اتوبوس ها که نگه می داشتند اسرا با شوق وصف نشدنی انگار پرواز می کردند و بیرون می آمدند و خانواده هایی که نزدیک بود از اشتیاق، قلبشان از سینه بیرون بزند چشم چشم می کردند و به محض دیدن آزاده شان آن طور به سمتش می رفتند که انگار آنها هم بال درآورده و پرواز می کنند.
مادرم... الهی بمیرم برای مادرم. حالش دگرگون بود. عکسی از رضا را به دست گرفته بود و هر اتوبوسی که می رسید رضا را جستجو می کرد. وقتی متوجه می شد خبری از او نیست عکس را نشان اسرا می داد و می پرسید شما خبری از پسر من ندارید؟ او را می شناسید؟ رضا اسیر نبود؟ برخی می گفتند نه و برخی می گفتند چهره اش برای ما آشنا است. اما آنچه واضح بود بی خبری بود.
مادرم تا آمدن آخرین اتوبوس امید آمدن رضا را داشت. با چه حالی یکی یکی از اسرا سراغ می گرفت. اتوبوس ها تمام شد و رضایی نیامد.
.
پ.ن: شهید رضا اکبری (نفر دوم از سمت چپ) در عملیات کربلای ۵ شهید شد.
پ.ن: متن کامل را میتوانید در صفحه حماسه و‌مقاومت #‌خبرگزاری_فارس بخوانید.

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط