|
4 سال پیش
کافه کتاب مهاجر
ساعت های دراز است که بر این صفحۀ کاغذ خم شده ام تا برای تو، به مناسبت بزرگترین روز زندگیم یعنی تولد
ساعتهای دراز است که بر این صفحۀ کاغذ خم شدهام تا برای تو،
به مناسبت بزرگترین روز زندگیم _یعنی تولد تو_ چیزی بنویسم.
چهرۀ تو در برابر چشمهای من است.
صدایت در گوشهایم میپیچد. و کشش فکرها،
مرا از نوشتن بازمیدارد…
به چه چیز فکر میکنم؟
شاید به تو.
قدر مسلم این است که به هرچه فکر کنم، از «تو» خالی نیست،
از این گذشته،
این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است.
میخواهم زندگی کنم_به تمام معنا_. میخواهم با تمام وجودم زندگی کنم،
زندگی را بچشم،
لمس کنم، در آغوش بگیرم.
و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.
#شاملو#آیدا_شاملو #آیدا_سرکیسیان #مثل_خون_در_رگ_های_من #ادبیات#شاعر#شعر_نو#عاشقی#دوستدارم #کتاب_مهاجر#همیشه_نمایشگاه
به مناسبت بزرگترین روز زندگیم _یعنی تولد تو_ چیزی بنویسم.
چهرۀ تو در برابر چشمهای من است.
صدایت در گوشهایم میپیچد. و کشش فکرها،
مرا از نوشتن بازمیدارد…
به چه چیز فکر میکنم؟
شاید به تو.
قدر مسلم این است که به هرچه فکر کنم، از «تو» خالی نیست،
از این گذشته،
این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است.
میخواهم زندگی کنم_به تمام معنا_. میخواهم با تمام وجودم زندگی کنم،
زندگی را بچشم،
لمس کنم، در آغوش بگیرم.
و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.
#شاملو#آیدا_شاملو #آیدا_سرکیسیان #مثل_خون_در_رگ_های_من #ادبیات#شاعر#شعر_نو#عاشقی#دوستدارم #کتاب_مهاجر#همیشه_نمایشگاه
بیشتر...
تبلیغات