|
4 سال پیش
رضا رفیع

چند می گیری خنده کنی جمعه گذشته مثل امروز، با دوست خوب هنرمندم ابراهیم کوخائی متخلص به ابی لابد

چند می گیری خنده کنی جمعه گذشته مثل امروز، با دوست خوب هنرمندم ابراهیم کوخائی متخلص به ابی لابد
!چند می گیری خنده کنی؟

جمعه گذشته مثل امروز، با دوست خوب و هنرمندم ابراهیم کوخائی متخلص به"ابی"(و لابد ابی ثانی!) که چندسالی است در عرصه بازیگری کم کار شده است؛ خسته از یک غروب دلتنگ عصر آدینه، به دیدن دوستی رفتیم نام آشنا. بازیگری توانمند و خوش درخشیده در عرصه فیلم ها و سریال های کمدی، جناب "حمیدخان لولائی"(دامت فیلمه!).
در محل ضبط فیلم جدیدش"چند می گیری گریه کنی۲" که احتمالاً به جشنواره فیلم امسال برسد و ملت از نرخ جدید گریاندن باخبر شوند و مطلع که بعضی ها چقدر می گیرند تا گریه کنند یا گریه کن بیاورند؟!
فیلم "چند می گیری گریه کنی۱" با حضور زنده یاد منوچهر نوذری، دهه هشتاد در سینماها اکران شد و خب مسلم است که نرخ ها خیلی کمتر از الان بود که به لطف تبعات و عواقب هاله و ماله آن رئیس جمهور و کلید تدبیر و امید معرکه این رئیس جمهور و تماشا و تحمل ملت همیشه در صحنه، همچون نرخ ارز و سکه، چندین برابر شده است. الان اطلاع ندارم چند می گیرند گریه کنند.
فلذا از سر زدن به حمید خان لولائی در محل فیلمبرداری این فیلم جدید استقبال کردم و چون وارد ساختمان شدیم، حمیدخان را جلو دوربین و در صحنه نیافتیم. گوشه ای از سالن تاریک کنار پله ها نشسته بود و سیگاری در دست به افق روبروی خود که صاف به دیوار مقابل اصابت می کرد، خیره شده بود. گویی که تمام کشتی هایش در تنگه هرمز گیر کرده یا غرق شده اند!
با دیدن ما خنده بر چهره اش نشست و برخاست و مراسم مصافحه به عمل آمد و چای قندپهلو و صحبت از هرچه دم دست ذهن و ذوق مان بود. گفتیم: دلگیر در کنجی نشستید حمیدخان!... تایید کرد و گفت اما شما آمدید، خوشحال شدم. منتظر بود تا دوباره نوبت بازی اش شود. شانس آوردیم که لوکیشن، ساختمانی اداری داخل شهر بود. چون روزهای بعدش باید می رفتند بهشت زهرا برای ادامه فیلمبرداری. یک روز به حمید خان پیامکی دادم و در توضیح نوشت که ما الان چند روزه بهشت زهرا هستیم. خندیدم و گفتم: خب خدا رو شکر که با پای خودتان رفته اید!...(زده بود زیر خنده!)
در پاگرد پله های ساختمان،به صحبت نشستیم و در دلم گفتم: هرچند موضوع فیلم، چند می گیری گریه کنی است؛ اما من چند بگیرم شما رو بخندونم؟!.....کسی که خود با بازی های خوبش سالها از ملتی خنده گرفته است، حال خود گاه نیازمند اشتراک لبخند است. دیدن دوستی تا در کنار هم لبخند بزنند. در این روزگاری که گاه لبخند بر لبان مان می ماسد!
حمیدلولائی که سخن می گفت، هر لحظه منتظر بودم که مرا با زنده یاد کیومرث ملک مطیعی اشتباه بگیرد و با صدایی خش دار و خشک و بلند فریاد زند که:
-- نهههه......غلاااااااممم؟؟؟

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط