|
5 سال پیش
معرفی کتاب
.باهم به آن سوی خیابان رفتند به دری رسیدند پسر در را هل داد بعد هم به دختر گفت: بیا، نگران نباش اینج
.
باهم به آن سوی خیابان رفتند. به دری رسیدند. پسر در را هل داد. بعد هم به دختر گفت: «بیا، نگران نباش. اینجا کسی نیست. »
دختر از در تو رفت. پسر بیدرنگ او را در آغوش کشید. میخواست او را ببوسد، اما چیزی ترساندش. یک چیزی آنجا بود. دختر هم متوجه آن شد.
هر دو باهم متوجه شدند. جسدی غرق به خون بر روی زمین افتاده بود.
دختر جیغ کشید. پسر دستش را فوری بر روی دهان او گذاشت و گفت:«هیس؛ هیسسس؛ ساکت باش! »
دختر ایستاده بود و با وحشت به جسد افتاده بر روی زمین نگاه میکرد.
پسر دستش را از روی دهان دختر برداشت. دختر آرام زمزمه کرد: «مرده؟ »
پسر گفت: «باید مرده باشه. » بعد هم کمی به مرد نزدیکتر شد و به او نگاه کرد. دختر ترسیده بود. جلوتر نرفت، میترسید مریض شود.
.
.
#غریبه_ای_در_خانه
#شاری_لاپنا
مترجم: #فرانک_سالاری
#نشرالبرز
#انتشارات_البرز
@alborzpublication
.
.
.
.
⬅️ نظرتون راجع به کتابهای هیجان انگیز و ماجراجویی چیه؟! ?
.
.
.
.
.
#کتاب_دوست #ketabdoost
باهم به آن سوی خیابان رفتند. به دری رسیدند. پسر در را هل داد. بعد هم به دختر گفت: «بیا، نگران نباش. اینجا کسی نیست. »
دختر از در تو رفت. پسر بیدرنگ او را در آغوش کشید. میخواست او را ببوسد، اما چیزی ترساندش. یک چیزی آنجا بود. دختر هم متوجه آن شد.
هر دو باهم متوجه شدند. جسدی غرق به خون بر روی زمین افتاده بود.
دختر جیغ کشید. پسر دستش را فوری بر روی دهان او گذاشت و گفت:«هیس؛ هیسسس؛ ساکت باش! »
دختر ایستاده بود و با وحشت به جسد افتاده بر روی زمین نگاه میکرد.
پسر دستش را از روی دهان دختر برداشت. دختر آرام زمزمه کرد: «مرده؟ »
پسر گفت: «باید مرده باشه. » بعد هم کمی به مرد نزدیکتر شد و به او نگاه کرد. دختر ترسیده بود. جلوتر نرفت، میترسید مریض شود.
.
.
#غریبه_ای_در_خانه
#شاری_لاپنا
مترجم: #فرانک_سالاری
#نشرالبرز
#انتشارات_البرز
@alborzpublication
.
.
.
.
⬅️ نظرتون راجع به کتابهای هیجان انگیز و ماجراجویی چیه؟! ?
.
.
.
.
.
#کتاب_دوست #ketabdoost
بیشتر...
تبلیغات