|
5 سال پیش
معرفی کتاب
.در این کتاب با داستانی پرکشش مواجهیم که نویسنده با بکار گرفتن تکنیدک همزمانی روایت زمان حال گذشته
.
در اين كتاب با داستاني پركشش مواجهيم كه نويسنده با بكار گرفتن تكنينك همزماني روايت زمان حال و گذشته به موازات هم، از شكل گيري تا فروپاشي يك رابطه ي عاشقانه مي گويد. تعابير گوناگون از مفهوم و جايگاه عشق در زندگي يك انسان امروزي. تعارض احساسات و قضاوتهاي نادرست شخصيت داستان ما را هرچه بيشتر با مشكلات زندگي در عصر كنوني و دور شدن انسان ها از يكديگر رودر رو ميكند و به شدت ميتوان با شخصيت هاي داستان همذات پنداري كرد. اين كتاب ميتواند يك نمونه قابل اعتنا از راوي غيرهمجنس در ادبيات معاصر و اين روزها باشد. روايت روان و پركشش داستان در مجموع زمين گذاشتن كتاب را دشوار و غير محتمل ميكند.
برشي از كتاب:
اتاق هم عرق کرده بود. زمان همیشه برای من از حضور آفتاب در اتاق خوابم تعیین میشد. هرشب، قبل از خواب پردههای نهچندان ضخیم اتاق را کنار میزدم. ترجیح میدادم همیشه با ساعت آفتاب از خواب بیدار شوم تا زنگ ساعت یاشار؛ هرچند حضور آفتاب در هر فصل متفاوت بود؛ مثلاً در بهار آفتاب تا قبل از ساعت نُه تمام حجم تختخواب را میپیمود. گرمایی مطبوع و بیآزار که روی صورتم میلغزید و به من میفهماند ساعت نُه صبح است. اما امروز این تفاوت را داشت که دیشب را کامل بیدار بودم و ورود پاورچین آفتاب را در اتاق خوابم لحظهبهلحظه تعقیب کرده بودم. امروز آفتاب از بهار به پاییز رسیده بود. فاصلۀ بهار تا پاییز ضخامت یک پنجره بود. آنسوی پنجره، بهار، در کوچه رفتوآمد داشت و این سوی پنجره خزان در من و بر تنِ این خانه نشسته بود!
.
.
@ketabekoolehposhti
@bahmankamyar
@qpqnoosp
#بهمن_كاميار #داستان_فارسی #نشر_كوله_پشتى #اينجا_شبهايش_بلند_است
#پخش_ققنوس
در اين كتاب با داستاني پركشش مواجهيم كه نويسنده با بكار گرفتن تكنينك همزماني روايت زمان حال و گذشته به موازات هم، از شكل گيري تا فروپاشي يك رابطه ي عاشقانه مي گويد. تعابير گوناگون از مفهوم و جايگاه عشق در زندگي يك انسان امروزي. تعارض احساسات و قضاوتهاي نادرست شخصيت داستان ما را هرچه بيشتر با مشكلات زندگي در عصر كنوني و دور شدن انسان ها از يكديگر رودر رو ميكند و به شدت ميتوان با شخصيت هاي داستان همذات پنداري كرد. اين كتاب ميتواند يك نمونه قابل اعتنا از راوي غيرهمجنس در ادبيات معاصر و اين روزها باشد. روايت روان و پركشش داستان در مجموع زمين گذاشتن كتاب را دشوار و غير محتمل ميكند.
برشي از كتاب:
اتاق هم عرق کرده بود. زمان همیشه برای من از حضور آفتاب در اتاق خوابم تعیین میشد. هرشب، قبل از خواب پردههای نهچندان ضخیم اتاق را کنار میزدم. ترجیح میدادم همیشه با ساعت آفتاب از خواب بیدار شوم تا زنگ ساعت یاشار؛ هرچند حضور آفتاب در هر فصل متفاوت بود؛ مثلاً در بهار آفتاب تا قبل از ساعت نُه تمام حجم تختخواب را میپیمود. گرمایی مطبوع و بیآزار که روی صورتم میلغزید و به من میفهماند ساعت نُه صبح است. اما امروز این تفاوت را داشت که دیشب را کامل بیدار بودم و ورود پاورچین آفتاب را در اتاق خوابم لحظهبهلحظه تعقیب کرده بودم. امروز آفتاب از بهار به پاییز رسیده بود. فاصلۀ بهار تا پاییز ضخامت یک پنجره بود. آنسوی پنجره، بهار، در کوچه رفتوآمد داشت و این سوی پنجره خزان در من و بر تنِ این خانه نشسته بود!
.
.
@ketabekoolehposhti
@bahmankamyar
@qpqnoosp
#بهمن_كاميار #داستان_فارسی #نشر_كوله_پشتى #اينجا_شبهايش_بلند_است
#پخش_ققنوس
بیشتر...
تبلیغات