|
9 سال پیش
Rouzbeh Moein
روزبه معین وقتی که خیلی بچه بودم پدرم رو از دست دادم مادرم بهم گفته بود که پدرم پزشکی بوده که در جنگ
#روزبه_معين
وقتی که خیلی بچه بودم پدرم رو از دست دادم!
مادرم بهم گفته بود که پدرم پزشکی بوده که در جنگ کشته شده...
همیشه به پدرم افتخار می کردم چون می تونست جون آدم ها رو نجات بده و لبخند رو لبهاشون بیاره.
بزرگتر که شدم فهمیدم پدرم پزشک نبوده، اون پستچی بوده و در بمباران کشته شده، واسه همین بیشتر بهش افتخار کردم!
یک پستچی می تونه کارهای بزرگی بکنه،می تونه نامه های مهمی را برسونه،درد و دل عاشق ها،خبر سلامتی سرباز ها و از همه مهمتر اینکه می تونه به یک انتظار بی مورد پایان بده،حتی با یک خبر ناگوار!
انتظار آدم را خیلی خسته می کنه،انتظار آدم را خیلی پیر می کنه،همیشه باید یک پایان بخش باشه.
می گفتن اون بمب لعنتی مستقیم به پدرم برخورد کرده،اما من بیشتر از اینکه نگران جسم نابود شده پدرم باشم، نگران نامه هایی هستم که همراهش بوده!
نامه هایی که به دست کسی نرسیدن،نامه هایی که جوابی نگرفتن...
خدا می دونه، شاید یکی هنوز هم منتظر باشه!
~
آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی/روزبه معین
~
_قسمت های بعدی قهوه سرد آقای نویسنده به زودی پست می شود
وقتی که خیلی بچه بودم پدرم رو از دست دادم!
مادرم بهم گفته بود که پدرم پزشکی بوده که در جنگ کشته شده...
همیشه به پدرم افتخار می کردم چون می تونست جون آدم ها رو نجات بده و لبخند رو لبهاشون بیاره.
بزرگتر که شدم فهمیدم پدرم پزشک نبوده، اون پستچی بوده و در بمباران کشته شده، واسه همین بیشتر بهش افتخار کردم!
یک پستچی می تونه کارهای بزرگی بکنه،می تونه نامه های مهمی را برسونه،درد و دل عاشق ها،خبر سلامتی سرباز ها و از همه مهمتر اینکه می تونه به یک انتظار بی مورد پایان بده،حتی با یک خبر ناگوار!
انتظار آدم را خیلی خسته می کنه،انتظار آدم را خیلی پیر می کنه،همیشه باید یک پایان بخش باشه.
می گفتن اون بمب لعنتی مستقیم به پدرم برخورد کرده،اما من بیشتر از اینکه نگران جسم نابود شده پدرم باشم، نگران نامه هایی هستم که همراهش بوده!
نامه هایی که به دست کسی نرسیدن،نامه هایی که جوابی نگرفتن...
خدا می دونه، شاید یکی هنوز هم منتظر باشه!
~
آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی/روزبه معین
~
_قسمت های بعدی قهوه سرد آقای نویسنده به زودی پست می شود
بیشتر...
تبلیغات