|
9 سال پیش
Rouzbeh Moein

عطر چشمان او روزبه معین می آید روزی که در تراس خانه ات روی صندلی دسته دار نشسته ای بازی کودکان را

عطر چشمان او روزبه معین می آید روزی که در تراس خانه ات روی صندلی دسته دار نشسته ای بازی کودکان را
#‌عطر #‌چشمان #‌او #‌روزبه_معین
می آید روزی که در تراس خانه ات،روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای...
کنار روزمرگی هایت،یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند...
شباهت اسمی بود!
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی...
من به همان لبخند زنده ام
~
مجموعه شعر و مونولوگ'عطر چشمان او'/روزبه معین

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط