|
4 سال پیش
زهراموذنی

کودکِ درونم ،امروز جلوتر از من راه افتاد ،سربه هوا وذوق کنان ،به هرجا میکشید رنگهایِ سرخِ آتشی

کودکِ درونم ،امروز جلوتر از من راه افتاد ،سربه هوا وذوق کنان ،به هرجا میکشید رنگهایِ سرخِ آتشی
کودکِ درونم ،امروز جلوتر از من راه افتاد ،سربه هوا وذوق کنان ،به هرجا سَرَک میکشید،رنگهایِ سرخِ آتشینِ گلهاشرر،شرربه چشماهاش میریخت وبوهایِ خوشِ مواج درهوارا به بینی فرو میکشید؛وچشم از منظره ی روبرو برنمیداشت؛حجمِ آب ِآبشار، مخروطی شکل تویِ هوااز سروکله یِ هم بالا میرفتند ویکی یکی شیرجه میزدند تو آب ،دستشان را بهم میدادند وحلقه هایِ تودرتو یِ کف رویِ آب درست میکردند و حبابهایِ توخالی وبعد محو.
جلوتر که آمدیم این شاخه را دیدیم که نعره ی باد تو گوشِ مادرش لرزه انداخته بود واین شاخه اش از قلبش افتاده بودوهم پایِ هوهویِ باد سُریده بود وتنه اش به خارو خاشاک زخمی وبرگهاش را هم گم کرده بود ویله شده بود به دیوارِ گِلیِ باغ،چشم اش به ما که افتاد دوید جلو، پَرِ دامنِ کودکم را گرفت و خواست که همراهِ ما بیاید خانه.????
#‌پیاده_روی
#‌عروسک_هنرِ_دوستم#‌خلاقیت
99/1/25
#‌کودک_درون#‌آبشار#‌محله#‌کوچه_باغ#‌سبزه#‌درخت#‌گل#‌نجف_آباد#‌فولادشهر#‌اصفهان#‌زرینشهر#‌لنجان#‌شهرزاینده_رود

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط