|
4 سال پیش
Jamile Ghaffarian
ترس های من از کجا شروع شد وقتی مرا روی سینه مادر گذاشتند ، امید در من شکل گرفت امید به برگشت به هم
ترس های من از کجا شروع شد ؟
.
وقتی مرا روی سینه مادر گذاشتند ، امید در من شکل گرفت .امید به برگشت به همان که می خواستم « امنیت اولیه » همان که داشتم و در لذت و آرامش آرام و امن بودم .
آنجا این میل اولیه ، میل به بازگشت در من شکل گرفت .
این امید با همه دلنشینی اش برای ما انسانها یک خطر به همراه دارد ، « اینکه امید نگاهش. به گذشته است » خطر امید اینجاست که در بطن خودش همواره نگاهی به گذشته دارد ، در حالی که حرکت ما در خط زمان رو به جلوست .
انسلن در بطن زندگی ، حرکت رو به جلو دارد و همین ریشه دلتنگی و افسردگی در آدمی ست .
از لحظه ای که برگشتیم به مادر و بعد امید در ما شما گرفت ، از اینجا به بعد ما یک موجود مستقل شدیم از نظر هویتی با همان هیجانات یک انسان کامل ولی عاجز .
عاجز از برآوردن نیازهای اولیه مان ...
و به ناچار پیش نویس اولیه ای در ما شما گرفت که ؛ « تو عاجزی ، تو ناتوانی ».
من عاجزم _ من ناتوانم ..
پیشنویسی که در درون همه انسانها در همان لحظه ها ثبت شد .
اساس همه پیش نویس های بعد از این همین پیش نویس حقارت است از کوچک بودن و عاجز بودن از برآوردن نیازهای خود ...
حالا می فهمم که هیچوقت ، هیچ کس ما را تحقیر نمی کند ، این تحقیر در درون ما شکل گرفته و هر بار جدایی از مادر مارا ناامن کرده
و این تا امنی ضبط شده در من همواره خطر را در من تداعی کرده که ای وای باز تنهایی ، باز نا امنی و این شد داستان من ...
داستان ترس من از تنهایی
داستان ترس من از جدایی ...
ادامه دارد ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#فلسفه
#فلسفی_مفهومی
#فلسفی
#من
#نوزاد
#کودک
#مادر
#ایگو
#طرحواره
#شناخت
#امنیت
#کودکی
#ذهن_موفق
#ذهن
#ذهن_ناخودآگاه
#ترس
#ناامنی
#هیجان
#احساس
#دلتنگی
#افسردگی
#mind
#baby
#mother
#emotion
#child
#self
#human
.
وقتی مرا روی سینه مادر گذاشتند ، امید در من شکل گرفت .امید به برگشت به همان که می خواستم « امنیت اولیه » همان که داشتم و در لذت و آرامش آرام و امن بودم .
آنجا این میل اولیه ، میل به بازگشت در من شکل گرفت .
این امید با همه دلنشینی اش برای ما انسانها یک خطر به همراه دارد ، « اینکه امید نگاهش. به گذشته است » خطر امید اینجاست که در بطن خودش همواره نگاهی به گذشته دارد ، در حالی که حرکت ما در خط زمان رو به جلوست .
انسلن در بطن زندگی ، حرکت رو به جلو دارد و همین ریشه دلتنگی و افسردگی در آدمی ست .
از لحظه ای که برگشتیم به مادر و بعد امید در ما شما گرفت ، از اینجا به بعد ما یک موجود مستقل شدیم از نظر هویتی با همان هیجانات یک انسان کامل ولی عاجز .
عاجز از برآوردن نیازهای اولیه مان ...
و به ناچار پیش نویس اولیه ای در ما شما گرفت که ؛ « تو عاجزی ، تو ناتوانی ».
من عاجزم _ من ناتوانم ..
پیشنویسی که در درون همه انسانها در همان لحظه ها ثبت شد .
اساس همه پیش نویس های بعد از این همین پیش نویس حقارت است از کوچک بودن و عاجز بودن از برآوردن نیازهای خود ...
حالا می فهمم که هیچوقت ، هیچ کس ما را تحقیر نمی کند ، این تحقیر در درون ما شکل گرفته و هر بار جدایی از مادر مارا ناامن کرده
و این تا امنی ضبط شده در من همواره خطر را در من تداعی کرده که ای وای باز تنهایی ، باز نا امنی و این شد داستان من ...
داستان ترس من از تنهایی
داستان ترس من از جدایی ...
ادامه دارد ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#فلسفه
#فلسفی_مفهومی
#فلسفی
#من
#نوزاد
#کودک
#مادر
#ایگو
#طرحواره
#شناخت
#امنیت
#کودکی
#ذهن_موفق
#ذهن
#ذهن_ناخودآگاه
#ترس
#ناامنی
#هیجان
#احساس
#دلتنگی
#افسردگی
#mind
#baby
#mother
#emotion
#child
#self
#human
بیشتر...
تبلیغات