|
4 سال پیش
کافه کتاب مهاجر
سرشار از بوی تن بودم، طعم دهن جای دست هاش در وجودم مثل نبض میزد، می کوبید، چیزی جادویی، آن جادوی
سرشار از بوی تنش بودم،
طعم دهن و جای دستهاش در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید، چیزی جادویی، آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد، خالص میشدم، شیشه میشدم و تن خود را در تن او میدیدم و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت... #عباس_معروفی?
@ketab.mohajer
#عاشقانه#دوستدارم #عشق#جادو#زندگی#کرونا
طعم دهن و جای دستهاش در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید، چیزی جادویی، آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد، خالص میشدم، شیشه میشدم و تن خود را در تن او میدیدم و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت... #عباس_معروفی?
@ketab.mohajer
#عاشقانه#دوستدارم #عشق#جادو#زندگی#کرونا
بیشتر...
تبلیغات