|
4 سال پیش
کافه کتاب مهاجر
سرشار از بوی تن بودم، طعم دهن جای دست هاش در وجودم مثل نبض میزد، می کوبید، چیزی جادویی، آن جادوی
![سرشار از بوی تن بودم، طعم دهن جای دست هاش در وجودم مثل نبض میزد، می کوبید، چیزی جادویی، آن جادوی](https://www.ejiga.com/ejiga/media/2295059727537043839/B_ZsKmWJnl_.jpg)
سرشار از بوی تنش بودم،
طعم دهن و جای دستهاش در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید، چیزی جادویی، آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد، خالص میشدم، شیشه میشدم و تن خود را در تن او میدیدم و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت... #عباس_معروفی?
@ketab.mohajer
#عاشقانه#دوستدارم #عشق#جادو#زندگی#کرونا
طعم دهن و جای دستهاش در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید، چیزی جادویی، آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد، خالص میشدم، شیشه میشدم و تن خود را در تن او میدیدم و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت... #عباس_معروفی?
@ketab.mohajer
#عاشقانه#دوستدارم #عشق#جادو#زندگی#کرونا
بیشتر...
تبلیغات