|
5 سال پیش
DIDANI | دیدنی
.برای محمدحسین میثاقی...حالا دیگر هیچ شکی باقی نمانده است در تمام طول این مدت ، تهِ همه انتقادها
.
برای محمدحسین میثاقی...
.
حالا دیگر هیچ شکی باقی نمانده است. در تمام طول این مدت ، تهِ همه ی انتقادها از محمدحسین میثاقی رگههایی از عذاب وجدان وجود داشت که بالاخره نان و آب او دست اصحاب قدرت افتاده و شاید ناچار است از درد معاش نقش غاصب ناسپاس را بازی کند ، اما حالا دیگر تردیدی نیست؛ حالا که او ، با آن چشمهای تنگ زل میزند به دوربین و انگار قشنگ رو به استاد مخلوعش میگوید: «در این سالها ذائقه ما را به حاشیه و جنجال عادت دادند ، اما من درستش میکنم.»
.
تو؟ همین تو با نفسهای عاریهایات؟ آخر دنیا ، لابد همینجاست؛ جایی که #محمدحسین_میثاقی از التماس بیمحابا روی آنتن زنده برای گرفتن فقط یک صندلی ، به نقطهای میرسد که ناجوانمردانه برای رییس زمینخوردهاش رجز میخواند ، برای کسی که شش ماه است در خانه نشسته و لام تا کام حرف نزده ، اما انگار عروسکگردانهای #میثاقی ، حتی سکوت او را هم تاب نمیآورند
راستی شما از چه قبیلهای هستید که میزنید ، میبندید ، به زنجیر نسیان میکشید و از همین قربانی خاموش هم میهراسید؟ نه دیگر ، حالا شکی باقی نمانده است. محمدحسین گرسنه نان نبود ، #گرسنه نام بود؛ نامی که از مسیر نفرت گذشت ، اما هر چه بود باعث شده حالا همه ایران در مورد او حرف بزنند و انگار همین برایش کافی است
ببینید که در روزهای فروکش کردن حملات ، چطور دوباره با شوق و ذوق به صحنه آمد و کاری کرد که سیل توجهات از داربی و داوری و دعواهای ، دوباره به سمت او هدایت شود
میثاقی بدمن ناخواسته یک سناریوی تحمیلی نیست؛ او با این نقش عشقبازی میکند و البته حواساش هست که به هیچ ناشناخته با استعدادی دوربین و میکروفن ندهد. هر چه باشد او مفهوم «#خیانت» را بهتر از همه میفهمد! محمدحسین یک روز در برنامه احسان علیخانی حس و حالش موقع اولین تماس تلفنی #عادل_فردوسی_پور را توصیف کرد
معلوم نیست او هنوز صدای لرزانش در آن لحظات را به یاد دارد یا نه ، اما کاش مورخها این قصه را هیچ کجای تاریخ ننویسند. داستان میثاقی ، حکایت راهزنی است که دست و پای سوارکار سخاوتمند را بست و اسبش را دزدید. جوانمرد بینوا در آخرین لحظه رو به او فریاد زد: «هر چه بردی نوش جانت ، فقط کاری که با من کردی را برای کسی تعریف نکن ، چون اگر مردم بفهمند دیگر هیچ سواری به هیچ پیادهای رحم نخواهد کرد.» نه؛ حکایت محمدحسین را ننویسید. نگذارید رسم فتوت ، پر و بال دادن و بندهنوازی کردن ور بیفتد...
.
یادداشتی از رسول بهروش
برای محمدحسین میثاقی...
.
حالا دیگر هیچ شکی باقی نمانده است. در تمام طول این مدت ، تهِ همه ی انتقادها از محمدحسین میثاقی رگههایی از عذاب وجدان وجود داشت که بالاخره نان و آب او دست اصحاب قدرت افتاده و شاید ناچار است از درد معاش نقش غاصب ناسپاس را بازی کند ، اما حالا دیگر تردیدی نیست؛ حالا که او ، با آن چشمهای تنگ زل میزند به دوربین و انگار قشنگ رو به استاد مخلوعش میگوید: «در این سالها ذائقه ما را به حاشیه و جنجال عادت دادند ، اما من درستش میکنم.»
.
تو؟ همین تو با نفسهای عاریهایات؟ آخر دنیا ، لابد همینجاست؛ جایی که #محمدحسین_میثاقی از التماس بیمحابا روی آنتن زنده برای گرفتن فقط یک صندلی ، به نقطهای میرسد که ناجوانمردانه برای رییس زمینخوردهاش رجز میخواند ، برای کسی که شش ماه است در خانه نشسته و لام تا کام حرف نزده ، اما انگار عروسکگردانهای #میثاقی ، حتی سکوت او را هم تاب نمیآورند
راستی شما از چه قبیلهای هستید که میزنید ، میبندید ، به زنجیر نسیان میکشید و از همین قربانی خاموش هم میهراسید؟ نه دیگر ، حالا شکی باقی نمانده است. محمدحسین گرسنه نان نبود ، #گرسنه نام بود؛ نامی که از مسیر نفرت گذشت ، اما هر چه بود باعث شده حالا همه ایران در مورد او حرف بزنند و انگار همین برایش کافی است
ببینید که در روزهای فروکش کردن حملات ، چطور دوباره با شوق و ذوق به صحنه آمد و کاری کرد که سیل توجهات از داربی و داوری و دعواهای ، دوباره به سمت او هدایت شود
میثاقی بدمن ناخواسته یک سناریوی تحمیلی نیست؛ او با این نقش عشقبازی میکند و البته حواساش هست که به هیچ ناشناخته با استعدادی دوربین و میکروفن ندهد. هر چه باشد او مفهوم «#خیانت» را بهتر از همه میفهمد! محمدحسین یک روز در برنامه احسان علیخانی حس و حالش موقع اولین تماس تلفنی #عادل_فردوسی_پور را توصیف کرد
معلوم نیست او هنوز صدای لرزانش در آن لحظات را به یاد دارد یا نه ، اما کاش مورخها این قصه را هیچ کجای تاریخ ننویسند. داستان میثاقی ، حکایت راهزنی است که دست و پای سوارکار سخاوتمند را بست و اسبش را دزدید. جوانمرد بینوا در آخرین لحظه رو به او فریاد زد: «هر چه بردی نوش جانت ، فقط کاری که با من کردی را برای کسی تعریف نکن ، چون اگر مردم بفهمند دیگر هیچ سواری به هیچ پیادهای رحم نخواهد کرد.» نه؛ حکایت محمدحسین را ننویسید. نگذارید رسم فتوت ، پر و بال دادن و بندهنوازی کردن ور بیفتد...
.
یادداشتی از رسول بهروش
بیشتر...
تبلیغات