|
4 سال پیش
رضا رفیع

ساعت هوس هفت دقیقه کت شلوار نو بعد از عید از قدیم گفتند به درد گل مناره می خوره...یک ماه پیش رفت

ساعت هوس هفت دقیقه کت شلوار نو بعد از عید از قدیم گفتند به درد گل مناره می خوره...یک ماه پیش رفت
!ساعت؛ هوس و هفت دقیقه

کت و شلوار نو بعد از عید از قدیم گفتند به درد گل مناره می خوره!..... یک ماه پیش رفتیم یک تئاتری دیدیدم، چشم نخوریم، حالا برداشتیم داریم چیزی در راستای آن می نویسیم که سار از درخت پریده!.... هم نمایش پرید و هم فرزاد و لیلا بلوکات سفر کرده که صد قافله دل همره اوست از کودکانی که سرپرستی می کند در خیریه اش!
با محبت دوست خوبم فرزاد حسنی به تماشای نمایش نشستم و فکر نمی کردم علاوه بر اجرا، بازیگر خوبی هم باشد!....چنان نفش یک جوان لاتی لمپن عرق خورده را بازی می کرد که سر در گوش رفیق مجری ام "علی ضیاء" نشسته در جناح چپم کردم و گفتم:"ببین علی، با این که فرزاد اینکاره نیست و اهل مشروب نیست؛ اما چنان در نقشش فرو رفته تا دسته، که گویی تا خرتناق خورده و زده!".... خندید و تایید کرد و گفت: آره، خوب حس گرفته!...... منم حساس!
بازی لیلا بلوکات هم که حرف نداشت. پس من چه حرفی بنویسم؟..... چرا آدم را اذیت می کنید؟ الکی چی بنویسم وقتی که ساعت، هوس و هفت دقیقه را به افق غیرملکوتی تهران نشان می دهد؟!..... امیر کربلایی زاده هم که هم در تئاتر موفق است و هم در استندآپ از آب خندوانه گذشته!...... به جز پارگی زانوی شلوارش که از جلوه های ویژه بصری نمایش بود، پاره ای اوقات واقعاً مخاطب را با خود همراه می کرد تا رسیدن به اندیشه ای که هوس را فقط در شهوت جستجو نمی کرد. هوس قدرت و عوض شدن و عوضی شدن پس از احساس قدرت را با قدرت تمام نشان داد.
اول نمایش که با فرزاد داشت پیاله به پیاله، مست و پاتیل می شد و اسرار هزار دستان لو می داد و مافی الضمیر برون می ریخت و دشنام و درشتی و لیچار، بار زمین و زمان و چرخ کجمدار می کردند؛ جناب "فریدون جیرانی" بنشسته در جناح راست من، سر فراگوش من آورد و گفت:"این فضاها و قضایا، واکنش و عکس العملی در قبال فضای تنگ و تراژدی بیرون است."
قبل از نمایش، فرصتی شد تا با جناب جیرانی از زادگاه مشترک مان تربت حیدریه بگوییم و از دبیرستان که ایشان در آن درس خوانده است و سالهای بعد که از تربت حیدریه به تهران کوچ می کند. استاد می پنداشت من پسر برادر بزرگم جلال هستم!..... توضیح دادم که ایشان اخوی بزرگ ماست که برماست!..... ولی خب بله، حکم پدر معنوی مرا هم دارد و باعث فخر و افتخار من است.
هفت دقیقه از نمایش گذشته بود و فضای نمایش همچنان بوی هوس می داد. هوس رسیدن به لذت قدرت و لذت شهوت!..... در یکی پنهان و در یکی پیدا. و فضا، آکنده از دروغ و دشنام و دشنه. دشنه ای در دیس. برای تعارف به رفیقی که دلش را صتدقانه به زلف شکن در شکن عشق و علاقه گره زده است مهلقاوار!....

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط