|
5 سال پیش
معرفی کتاب
.کاکاکرمکی، پسری که پدرش درآمد به چاپ سوم رسید با آن که مجرمینی که در چنگ قانون افتاده بودند، بعضی
.
"کاکاکرمکی، پسری که پدرش درآمد" به چاپ سوم رسید
?
با آنکه مجرمینی که در چنگ قانون افتاده بودند، بعضیوقتها از من هم آفتابهدزدتر بودند، اما یک تفاوت بزرگ با من داشتند. تقریباً همهشان از دم جلوجلو برای دزدیهایشان برنامه میکردند. نقشههایشان اگرچه آبکی بود، ولی به هر حال نقشه بود. ولی داستان کاکا فرق میکرد. هیچوقت برایم اهمیتی نداشت چی کش بروم، نه میدانستم میخواهم چی را کار بگیرم و نه معمولاً قبل از برداشتنش فی میزدم ببینم چه قیمتی هست. حتی گاهی چیزهایی را میقاپیدم که نه چندان ناخنچربکن بود نه اصلاً میدانستم به چه درد میخورد. دلکوی رنو فرانسوی، باتری قلمی یک و نیم ولت، صد تا اعلامیهی ترحیم پیرمردی که تازه از دستگاه چاپ بیرون آمده بود، نان بستنی، مایهی ماکارونی از یک ساندویچی، قفس خالی پرنده، یک گلدان حسن یوسف، آستر یک کت فاستونی و یک خروار از این چیزها را در کارنامهی خود داشتم. خیلی وقتها هم بعد از اینکه این چیزها را کار میگرفتم، یا جایی در سجاف پیادهرو رهایش میکردم یا بیخودکی حرامحَرَس میشد. مثلاً یک بستهی یک کیلو و نیمیِ غذای سگ میخواستم چه کار؟! همیشه اول کش میرفتم، بعد تازه فکر میکردم ببینم به دردم میخورَد یا نه! در این کار لذتی بود که هرگز دقیقاً نفهمیدم مربوط به چی میشد. این کار ذات هیجانآلودی داشت که به من حس زنده بودن میداد. حتی بعد از پنجاه بار هم، موقعی که میخواستم چیزی را از جایی کف بروم، قلبم مثل گاو میزد. تا چند ساعت بعد از هر سرقت بیخودی شنگول بودم. اگر من نبودم تمام چیزهایی که برداشتم سرجایش باقی میماند. در نتیجه، این فکر که با حضورم تغییری، هرچهقدر کوچک، در چرخهی زندگی ایجاد میکنم بینهایت آرامبخش بود.
#سلمان_امین
#کاکا_کرمکی_پسری_که_پدرش_درآمد
@salmanaminn
@salmanaminn
@salmanaminn
.
.
.
.
"کاکاکرمکی، پسری که پدرش درآمد" به چاپ سوم رسید
?
با آنکه مجرمینی که در چنگ قانون افتاده بودند، بعضیوقتها از من هم آفتابهدزدتر بودند، اما یک تفاوت بزرگ با من داشتند. تقریباً همهشان از دم جلوجلو برای دزدیهایشان برنامه میکردند. نقشههایشان اگرچه آبکی بود، ولی به هر حال نقشه بود. ولی داستان کاکا فرق میکرد. هیچوقت برایم اهمیتی نداشت چی کش بروم، نه میدانستم میخواهم چی را کار بگیرم و نه معمولاً قبل از برداشتنش فی میزدم ببینم چه قیمتی هست. حتی گاهی چیزهایی را میقاپیدم که نه چندان ناخنچربکن بود نه اصلاً میدانستم به چه درد میخورد. دلکوی رنو فرانسوی، باتری قلمی یک و نیم ولت، صد تا اعلامیهی ترحیم پیرمردی که تازه از دستگاه چاپ بیرون آمده بود، نان بستنی، مایهی ماکارونی از یک ساندویچی، قفس خالی پرنده، یک گلدان حسن یوسف، آستر یک کت فاستونی و یک خروار از این چیزها را در کارنامهی خود داشتم. خیلی وقتها هم بعد از اینکه این چیزها را کار میگرفتم، یا جایی در سجاف پیادهرو رهایش میکردم یا بیخودکی حرامحَرَس میشد. مثلاً یک بستهی یک کیلو و نیمیِ غذای سگ میخواستم چه کار؟! همیشه اول کش میرفتم، بعد تازه فکر میکردم ببینم به دردم میخورَد یا نه! در این کار لذتی بود که هرگز دقیقاً نفهمیدم مربوط به چی میشد. این کار ذات هیجانآلودی داشت که به من حس زنده بودن میداد. حتی بعد از پنجاه بار هم، موقعی که میخواستم چیزی را از جایی کف بروم، قلبم مثل گاو میزد. تا چند ساعت بعد از هر سرقت بیخودی شنگول بودم. اگر من نبودم تمام چیزهایی که برداشتم سرجایش باقی میماند. در نتیجه، این فکر که با حضورم تغییری، هرچهقدر کوچک، در چرخهی زندگی ایجاد میکنم بینهایت آرامبخش بود.
#سلمان_امین
#کاکا_کرمکی_پسری_که_پدرش_درآمد
@salmanaminn
@salmanaminn
@salmanaminn
.
.
.
.
بیشتر...
تبلیغات