.دیگر جوان نمیشوم نه به وعده عشق نه به وعده چشمان تو دیگر به شوق نمی آیم نه در بازی باد

.دیگر جوان نمیشوم نه به وعده عشق نه به وعده چشمان تو دیگر به شوق نمی آیم نه در بازی باد
.
و دیگر جوان نمیشوم
نه به وعده ی عشق و
نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و
نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی !
ودریغا !
چه تلخ فرو میریزم
با سنگینی این غربت عمیق
در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا
چه عطشناک و پریشان
پیر میشوم
در بارش این گستره ی تشویش
در خانه ی خورشید ها و خاطره ها
دریغا ، چه بی برگ و بال لال می شوم
در دوردست آن گل ها
گمان ها
و گفتگوها
و مگر فراموش میشود
سرانجام آن جستوجو ها
و آن چشمه و چشم انداز آواز و آرزو ها
و مگر فراموش میشود
آن بهاری که آمده بود
با رقص شکوفه هایش
و وعده ی همان بهار
که در کرامت ِ درختان تابستانیش
هیچ سبد و سفره ای
بی نصیب نخواهد ماند
از سرشاری میوه های مهربانیش
و دریغا بر من
چگونه فراموش میشود
سبد ها و سفره هایی
که سالهاست
نه سیب را میشناسد
و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بال
پیر میشوم
در این سوی دیوارهایی
که از من دزدیده اند ، سیب را و جانمایه سرود های جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم ،
نه به وعده ی این بهاری که آمده است
نه به وعده ی آن شکوفه های شکستنی .

#‌محمد_رضا_عبدالملکیان
#‌خسرو_شکیبایی
#‌شاعرانه

#‌shaernne
@‌shaeranne
@mohammadrezaabdolmalekian

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط