|
7 سال پیش
نسیم مرعشی
.شیش سال پیش کتاب اولم رو با ناامیدی شروع کردم درست وسط سیاهی می ترسیدم به چاپ شدنش فکر کنم نشه یه
.
شیش سال پیش کتاب اولم رو با ناامیدی شروع کردم. درست وسط سیاهی. میترسیدم به چاپ شدنش فکر کنم و نشه. یه نشدن دیگه، تو اون روزای نفرتانگیز. سه سال پیش کتاب دومم رو با امید شروع کردم. قلبم رو باز کردم و گذاشتم شادی تصور کتاب شدن و چاپ شدن و خونده شدنش زورم رو زیاد کنه برای نوشتن. نترسیدم از امید. با همهی توانم نوشتم. کتاب نوشتن بیامید سخته. خیلی سخت.
شیش سال پیش میترسیدم به فردا فکر کنم. میترسیدم ایران بمونم. میترسیدم امیدوار باشم. حالا نمیترسم. دیگه جلوم دیوار نیست. خیلی روشن نیست. ولی لااقل بازه.
دارم میرم سفر. لباسای بنفش و شناسنامهم رو اول از همه برداشتم و آدرس سفارت ایران رو تو نقشه مارک کردم. من بغض و بهت و زجر فردای انتخابات هشتادوهشت رو یادم نرفته. من میخوام بنویسم، میخوام زندگی کنم، میخوام بتونم به به روزایی که میاد فکر کنم. سهم من توی ساختن فردا یه مهر تو شناسنامهم و یه انگشت جوهریه؛ معلومه که از دستش نمیدم.
#تا_١٤٠٠_با_روحاني
#تکرار میکنم
شیش سال پیش کتاب اولم رو با ناامیدی شروع کردم. درست وسط سیاهی. میترسیدم به چاپ شدنش فکر کنم و نشه. یه نشدن دیگه، تو اون روزای نفرتانگیز. سه سال پیش کتاب دومم رو با امید شروع کردم. قلبم رو باز کردم و گذاشتم شادی تصور کتاب شدن و چاپ شدن و خونده شدنش زورم رو زیاد کنه برای نوشتن. نترسیدم از امید. با همهی توانم نوشتم. کتاب نوشتن بیامید سخته. خیلی سخت.
شیش سال پیش میترسیدم به فردا فکر کنم. میترسیدم ایران بمونم. میترسیدم امیدوار باشم. حالا نمیترسم. دیگه جلوم دیوار نیست. خیلی روشن نیست. ولی لااقل بازه.
دارم میرم سفر. لباسای بنفش و شناسنامهم رو اول از همه برداشتم و آدرس سفارت ایران رو تو نقشه مارک کردم. من بغض و بهت و زجر فردای انتخابات هشتادوهشت رو یادم نرفته. من میخوام بنویسم، میخوام زندگی کنم، میخوام بتونم به به روزایی که میاد فکر کنم. سهم من توی ساختن فردا یه مهر تو شناسنامهم و یه انگشت جوهریه؛ معلومه که از دستش نمیدم.
#تا_١٤٠٠_با_روحاني
#تکرار میکنم
بیشتر...
تبلیغات