|
8 سال پیش
Rouzbeh Moein
قسمت یازدهم حرومزاده ها حالت خوبه نگار نه چاقو خوردم کثافت ها باید سریع بریم بیمارستان ابیسم چی اون
#قسمت_یازدهم
-حرومزاده ها،حالت خوبه نگار؟
-نه،چاقو خوردم!
-کثافت ها،باید سریع بریم بیمارستان
-ابیسم چی؟
-اون رو ولش کن،فردا میام سراغش،داره خون ازت میره
-کیف رو که نبردن؟
-نه،نذاشتم
سوار اتومبیل شدند و راه افتادند،زخم سطحی بود و پس از پانسمان در بیمارستان به خانه مارال رفتند،وقتی که به درب خانه رسیدند دوباره با آن صحنه روبرو شدند،یک رز قرمز و یک برگه که روی آن نوشته شده بود'دوستت دارم'
-این دیگه چیه نگار؟
-هر روز وقتی خونه نیستم یکی این ها رو میذاره اینجا
-عجیب نیست تو این اوضاع؟کار کی می تونه باشه؟
-اول شک کردم کار 'افتخاری' سردبیر روزنامه باشه،اما حالا به همه دیگه شک دارم،فکر کنم باید یواشکی خونه رو بپام،دستت چطوره؟
-بهتره،نگران نباش چیز خاصی نیست
-این ها دیگه از کجا پیداشون شد؟
-بدبختی پشت بدبختی
-وقتی به خودت میای می بینی زندگیت شده مثل یه نمایش گاوبازی و توی بد مخمصه ای گیر افتادی،کلی آدم دورت رو گرفتن و و نعره می کشن 'هولی هولی'،آخه تو تنها امید اون هایی،یه کوفتی نفهم هم جلو روت وایساده و تنها چیزی که میدونه اینه که بزنه کلکت رو بکنه!ولی تو نباید کارش رو تموم کنی،باید باهاش بازی کنی تا عصبانی تر شه و اون لعنتی ها بیشتر ذوق کنن و بلند تر بگن 'هولی هولی'،بعد از اینکه فهمیدی اونجوری که باید و شاید حال کردن،می زنی گردنش رو میاری پایین،اون ها هم واست یه ذره دست می زنن،اما روز بعد از یه جای دیگه یه کوفتی دیگه سر و کلش پیدا میشه و باز همون داستان،نمی دونم،اما فکر می کنم اون گاوبازها خیلی خوش شانس هستن،چون بعضی موقع ها می بینم دورم پر شده از اون کوفتی های نفهم که می خوان کلکم رو بکنن،آدم نمی دونه به کدوم بد بختیش برسه،بیش تر از اون 'هولی هولی ها' دیوونم می کنه
-حالا که اون کوفتی نشونش خطا رفت و خورد به من
نگار خودش خندید
-نباید تو رو وارد این بازی می کردم
-من عاشق بازیم،فکر می کنم هنوزم یه دختر بچه ام
هر دو خندیدند
-آره،آخر اون داستان گفت،هنوزم فکر می کنم یه پسر بچه ام
-چرا اون رو گفت مارال؟کارش خیلی متفکرانه بود،اینکه رفته نت ها رو عوض کرده،هرکسی اینجور چیزها به ذهنش نمی رسه،به قول خودش سادیسیمی،دیوونه بازی،ملتفتی؟
-به این فکر نکرده بودم!یعنی امکانش هست نمرده باشه و این هم یه بازی باشه؟
-اگه اینجور باشه بازیه بزرگیه،از نویسنده ها همه چی بر میاد،یه بار 'رومن گاری' همین کار رو کرده بود،اعلام کردن که مرده و بعد با یه اسم ساختگی کتاب منتشر کرد
-فردا صبح باید دوباره بریم سراغ ابیسم،حتما خبر داره!
ادامه دارد
~
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معين
Photo : @miacocoone
-حرومزاده ها،حالت خوبه نگار؟
-نه،چاقو خوردم!
-کثافت ها،باید سریع بریم بیمارستان
-ابیسم چی؟
-اون رو ولش کن،فردا میام سراغش،داره خون ازت میره
-کیف رو که نبردن؟
-نه،نذاشتم
سوار اتومبیل شدند و راه افتادند،زخم سطحی بود و پس از پانسمان در بیمارستان به خانه مارال رفتند،وقتی که به درب خانه رسیدند دوباره با آن صحنه روبرو شدند،یک رز قرمز و یک برگه که روی آن نوشته شده بود'دوستت دارم'
-این دیگه چیه نگار؟
-هر روز وقتی خونه نیستم یکی این ها رو میذاره اینجا
-عجیب نیست تو این اوضاع؟کار کی می تونه باشه؟
-اول شک کردم کار 'افتخاری' سردبیر روزنامه باشه،اما حالا به همه دیگه شک دارم،فکر کنم باید یواشکی خونه رو بپام،دستت چطوره؟
-بهتره،نگران نباش چیز خاصی نیست
-این ها دیگه از کجا پیداشون شد؟
-بدبختی پشت بدبختی
-وقتی به خودت میای می بینی زندگیت شده مثل یه نمایش گاوبازی و توی بد مخمصه ای گیر افتادی،کلی آدم دورت رو گرفتن و و نعره می کشن 'هولی هولی'،آخه تو تنها امید اون هایی،یه کوفتی نفهم هم جلو روت وایساده و تنها چیزی که میدونه اینه که بزنه کلکت رو بکنه!ولی تو نباید کارش رو تموم کنی،باید باهاش بازی کنی تا عصبانی تر شه و اون لعنتی ها بیشتر ذوق کنن و بلند تر بگن 'هولی هولی'،بعد از اینکه فهمیدی اونجوری که باید و شاید حال کردن،می زنی گردنش رو میاری پایین،اون ها هم واست یه ذره دست می زنن،اما روز بعد از یه جای دیگه یه کوفتی دیگه سر و کلش پیدا میشه و باز همون داستان،نمی دونم،اما فکر می کنم اون گاوبازها خیلی خوش شانس هستن،چون بعضی موقع ها می بینم دورم پر شده از اون کوفتی های نفهم که می خوان کلکم رو بکنن،آدم نمی دونه به کدوم بد بختیش برسه،بیش تر از اون 'هولی هولی ها' دیوونم می کنه
-حالا که اون کوفتی نشونش خطا رفت و خورد به من
نگار خودش خندید
-نباید تو رو وارد این بازی می کردم
-من عاشق بازیم،فکر می کنم هنوزم یه دختر بچه ام
هر دو خندیدند
-آره،آخر اون داستان گفت،هنوزم فکر می کنم یه پسر بچه ام
-چرا اون رو گفت مارال؟کارش خیلی متفکرانه بود،اینکه رفته نت ها رو عوض کرده،هرکسی اینجور چیزها به ذهنش نمی رسه،به قول خودش سادیسیمی،دیوونه بازی،ملتفتی؟
-به این فکر نکرده بودم!یعنی امکانش هست نمرده باشه و این هم یه بازی باشه؟
-اگه اینجور باشه بازیه بزرگیه،از نویسنده ها همه چی بر میاد،یه بار 'رومن گاری' همین کار رو کرده بود،اعلام کردن که مرده و بعد با یه اسم ساختگی کتاب منتشر کرد
-فردا صبح باید دوباره بریم سراغ ابیسم،حتما خبر داره!
ادامه دارد
~
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معين
Photo : @miacocoone
بیشتر...
تبلیغات