|
9 سال پیش
Rouzbeh Moein
قسمت هشتم لعنتی نباید واسش گریه کنم اگر گریه کنم یعنی کارم تمومه یه دختر حق داره فقط واسه خودش گریه
#قسمت_هشتم
-لعنتی نباید واسش گریه کنم،اگه گریه کنم یعنی کارم تمومه،یه دختر حق داره فقط واسه خودش گریه کنه!
-فقط واسه خودش و شاید هم واسه کسی که دوست داره،حتی می تونه واسه گذشتش هم گریه کنه، واسه چیزهایی که از دست داده،اصلا یه دختر حق داره واسه هرچیز که دلش می خواد گریه کنه!
مارال اشک فراوانی ریخت،بعد خودش را جمع و جور کرد و نوشته ها را با احتیاط داخل کیفش قرار داد.
-خب،بهتره دیگه بریم
-آره،می خوای امشب پیشت باشم؟
-نه،می خوام تنها باشم
-خداحافظ مارال
-خداحافظ نگار،شب خوبی داشته باشی
مارال اتومبیل را روشن کرد و به راه افتاد،در طول مسیر آهنگ دریاچه قو چایکوفسکی پیوسته پخش می شد،بعد از ساعتی گم شدن در خیابان ها بالاخره به آپارتمان کوچکش در خیابان ایرانشهر که تازه اجاره کرده بود رسید،او متخصص گم شدن در خیابان ها بود و این به دلیل حواس پرتی و ضعف او در مسیر یابی بود،البته گم شدن به خودی خود اتفاق بدی نیست،به شرطی که پس از آن پیدا شدنی در کار باشد.
درب ورودی را باز کرد و از پله ها بالا رفت و با صحنه عجیبی روبرو شد،یک نان تازه کنار درب خانه گذاشته شده بود و یک برگه همراه آن که رویش نوشته شده بود 'دوستت دارم'.در چند روز گذشته ای که به آن خانه رفته بود این اتفاق تکرار شده بود،اما فقط جای نان با شیر یا گل عوض شده بود.
مارال نان و برگه را برداشت و مدتی بی حرکت روی کاناپه نشست،بعد ناگهان متوجه زنگ تلفنش شد.
-جانم؟سلام مامان،خوبی؟بابا خوبه؟آره همه چی خوبه،روزنامه هم خوبه،همین الان رسیدم خونه،مواظب همه چی هستم،دلم واستون تنگ شده،تو اولین فرصت میام شیراز،باشه،چشم،شب بخیر!
هیچ چیز مثل حرف های همیشگی حال آدم را جا نمی آورد،حتی اگر در بدترین شرایط ممکن باشید.دوباره تلفنش زنگ خورد.این بار با اکراه جواب داد.
-سلام آقای افتخاری،ممنون شما خوب هستید؟معذرت می خوام نتونستم مقاله رو آماده کنم،متاسفانه فردا هم آماده نمیشه،شاید چند روزی نتونم بیام تحریریه،نخیر مشکلی پیش نیومده،ممنون از شما،کمکی از دست شما ساخته نیست،سپاس،شبتون بخیر.
امان از دست این مردها،فقط کافیه بدانند زنی تنها زندگی می کند،آن وقت هرچه استعداد دارند رو می کنند و بال در می آورند و ادعای فرشته نجات بودن می کنند.تلفنش برای بار سوم زنگ خورد،نگار بود.
-سلام نگار،چی شد؟پیدا کردی؟جدی؟همون استدیو ضبط؟از دختره هم خبر داشتن؟آره فردا صبح خوبه
ادامه دارد...
~
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
-لعنتی نباید واسش گریه کنم،اگه گریه کنم یعنی کارم تمومه،یه دختر حق داره فقط واسه خودش گریه کنه!
-فقط واسه خودش و شاید هم واسه کسی که دوست داره،حتی می تونه واسه گذشتش هم گریه کنه، واسه چیزهایی که از دست داده،اصلا یه دختر حق داره واسه هرچیز که دلش می خواد گریه کنه!
مارال اشک فراوانی ریخت،بعد خودش را جمع و جور کرد و نوشته ها را با احتیاط داخل کیفش قرار داد.
-خب،بهتره دیگه بریم
-آره،می خوای امشب پیشت باشم؟
-نه،می خوام تنها باشم
-خداحافظ مارال
-خداحافظ نگار،شب خوبی داشته باشی
مارال اتومبیل را روشن کرد و به راه افتاد،در طول مسیر آهنگ دریاچه قو چایکوفسکی پیوسته پخش می شد،بعد از ساعتی گم شدن در خیابان ها بالاخره به آپارتمان کوچکش در خیابان ایرانشهر که تازه اجاره کرده بود رسید،او متخصص گم شدن در خیابان ها بود و این به دلیل حواس پرتی و ضعف او در مسیر یابی بود،البته گم شدن به خودی خود اتفاق بدی نیست،به شرطی که پس از آن پیدا شدنی در کار باشد.
درب ورودی را باز کرد و از پله ها بالا رفت و با صحنه عجیبی روبرو شد،یک نان تازه کنار درب خانه گذاشته شده بود و یک برگه همراه آن که رویش نوشته شده بود 'دوستت دارم'.در چند روز گذشته ای که به آن خانه رفته بود این اتفاق تکرار شده بود،اما فقط جای نان با شیر یا گل عوض شده بود.
مارال نان و برگه را برداشت و مدتی بی حرکت روی کاناپه نشست،بعد ناگهان متوجه زنگ تلفنش شد.
-جانم؟سلام مامان،خوبی؟بابا خوبه؟آره همه چی خوبه،روزنامه هم خوبه،همین الان رسیدم خونه،مواظب همه چی هستم،دلم واستون تنگ شده،تو اولین فرصت میام شیراز،باشه،چشم،شب بخیر!
هیچ چیز مثل حرف های همیشگی حال آدم را جا نمی آورد،حتی اگر در بدترین شرایط ممکن باشید.دوباره تلفنش زنگ خورد.این بار با اکراه جواب داد.
-سلام آقای افتخاری،ممنون شما خوب هستید؟معذرت می خوام نتونستم مقاله رو آماده کنم،متاسفانه فردا هم آماده نمیشه،شاید چند روزی نتونم بیام تحریریه،نخیر مشکلی پیش نیومده،ممنون از شما،کمکی از دست شما ساخته نیست،سپاس،شبتون بخیر.
امان از دست این مردها،فقط کافیه بدانند زنی تنها زندگی می کند،آن وقت هرچه استعداد دارند رو می کنند و بال در می آورند و ادعای فرشته نجات بودن می کنند.تلفنش برای بار سوم زنگ خورد،نگار بود.
-سلام نگار،چی شد؟پیدا کردی؟جدی؟همون استدیو ضبط؟از دختره هم خبر داشتن؟آره فردا صبح خوبه
ادامه دارد...
~
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
بیشتر...
تبلیغات