|
9 سال پیش
Rouzbeh Moein
قسمت هفتم اگر زنده باشه چی مارال من فکر می کنم فقط دو تا حالت وجود داره یا اینکه زنده هست خودش دار
#قسمت_هفتم
-اگه زنده باشه چی؟
-مارال من فکر می کنم فقط دو تا حالت وجود داره،یا اینکه زنده هست و خودش داره این ها رو می فرسته،یا اینکه مرده و یکی داره بازیمون میده
-اما من مطمئنم که نوشته های خودشه
-نظرت چیه به پلیس خبر بدیم؟
-پلیس نه،حتما دلیلی داشته که واسه من فرستاده، راستی تو چیزی نمی خوری؟این قهوه سرد شده!
-نه،مارال دارم به این فکر می کنم که اگه زنده باشه،حتما متوجه شده که تو یه کتاب چاپ کردی و از نوشته های اون استفاده کردی
-اما من ذکر کردم که بر اساس نوشته های آرمان روزبه هستش
-آره،این مردم علاقه زیادی به مرده ها دارن،با این کتاب خیلی معروف شدی
-بارها در این مورد با هم صحبت کردیم،من فقط می خواستم بعد از مرگش همه بتونن نوشته هاش رو بخونن
هر دو سکوت کردند و به آدم های در کافه چشم دوختند،به دیوارهای کافه عکس هایی از نویسنده ها و شاعرها آویخته شده بود و نور آبی که به سقف کافه می تابید فضای آرامش بخشی ایجاد می کرد،'کافه آبی' پاتوق هنرمندان و دانشجویان بود اما می شد آنجا تمام گروه های انسانی را که به کافه می روند مشاهده کرد.
کسانی که برای قرار عاشقانه به کافه می روند و حرف می زنند،کسانی که برای قرار کاری به کافه می روند و حرف می زنند و کسانی که برای آرامش و گاه خود آزاری،تنها به کافه می روند و با هیچکس حرف نمی زنند،این ها گروه خطرناکی هستند که به دوست داشتن بی کلام،دلتنگی بی کلام و تنفر بی کلام روی آورده اند.
نگار آرام دستان مارال را گرفت و نوازش کرد،دخترها خوب این کار را بلدند،یک نوع دلداری بی کلام است.
-حالا می خوای چی کار کنی؟
-به نظرت این طرف ابیسم رو میشه پیداش کرد؟
-باید بگردیم،اما فکر کنم پیدا کردن ساختمون شماره هشتاد و چهاری که استدیو ضبط باشه خیلی راحت تره
-حتما دوباره نوشته ای فرستاده میشه،به کافه چی میسپارم که اگه باز پیکی اومد نگهش داره
-اون ناشناسی که زنگ زد مرد بود یا زن؟شمارش رو داری؟
-یه پسر جوون بود،شایدم نوجوون،همون موقع زنگ زدم،تلفن عمومی بود احتمالا
-مارال
-جانم؟
-هنوز دوسش داری؟
- می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه که تو هر آدمی یک جور بروز میکنه،یکی بدبین میشه، یکی مهربون میشه، یکی غمگین میشه، یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن!
من تنها حسی که دارم دلتنگیه،ولی یه سوال مثل خوره افتاده تو سرم،اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟
ادامه دارد...
~
@rouzbeh_moein
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
-اگه زنده باشه چی؟
-مارال من فکر می کنم فقط دو تا حالت وجود داره،یا اینکه زنده هست و خودش داره این ها رو می فرسته،یا اینکه مرده و یکی داره بازیمون میده
-اما من مطمئنم که نوشته های خودشه
-نظرت چیه به پلیس خبر بدیم؟
-پلیس نه،حتما دلیلی داشته که واسه من فرستاده، راستی تو چیزی نمی خوری؟این قهوه سرد شده!
-نه،مارال دارم به این فکر می کنم که اگه زنده باشه،حتما متوجه شده که تو یه کتاب چاپ کردی و از نوشته های اون استفاده کردی
-اما من ذکر کردم که بر اساس نوشته های آرمان روزبه هستش
-آره،این مردم علاقه زیادی به مرده ها دارن،با این کتاب خیلی معروف شدی
-بارها در این مورد با هم صحبت کردیم،من فقط می خواستم بعد از مرگش همه بتونن نوشته هاش رو بخونن
هر دو سکوت کردند و به آدم های در کافه چشم دوختند،به دیوارهای کافه عکس هایی از نویسنده ها و شاعرها آویخته شده بود و نور آبی که به سقف کافه می تابید فضای آرامش بخشی ایجاد می کرد،'کافه آبی' پاتوق هنرمندان و دانشجویان بود اما می شد آنجا تمام گروه های انسانی را که به کافه می روند مشاهده کرد.
کسانی که برای قرار عاشقانه به کافه می روند و حرف می زنند،کسانی که برای قرار کاری به کافه می روند و حرف می زنند و کسانی که برای آرامش و گاه خود آزاری،تنها به کافه می روند و با هیچکس حرف نمی زنند،این ها گروه خطرناکی هستند که به دوست داشتن بی کلام،دلتنگی بی کلام و تنفر بی کلام روی آورده اند.
نگار آرام دستان مارال را گرفت و نوازش کرد،دخترها خوب این کار را بلدند،یک نوع دلداری بی کلام است.
-حالا می خوای چی کار کنی؟
-به نظرت این طرف ابیسم رو میشه پیداش کرد؟
-باید بگردیم،اما فکر کنم پیدا کردن ساختمون شماره هشتاد و چهاری که استدیو ضبط باشه خیلی راحت تره
-حتما دوباره نوشته ای فرستاده میشه،به کافه چی میسپارم که اگه باز پیکی اومد نگهش داره
-اون ناشناسی که زنگ زد مرد بود یا زن؟شمارش رو داری؟
-یه پسر جوون بود،شایدم نوجوون،همون موقع زنگ زدم،تلفن عمومی بود احتمالا
-مارال
-جانم؟
-هنوز دوسش داری؟
- می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه که تو هر آدمی یک جور بروز میکنه،یکی بدبین میشه، یکی مهربون میشه، یکی غمگین میشه، یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن!
من تنها حسی که دارم دلتنگیه،ولی یه سوال مثل خوره افتاده تو سرم،اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟
ادامه دارد...
~
@rouzbeh_moein
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
بیشتر...
تبلیغات