|
4 سال پیش
?مَهلا هَستمبسم الله اول اون سبد تریکو قشنگ رو بهتون معرفی کنم..که دوستم از بهترین نوع تریکو استفاده میکنه..نکت
بسم الله?
اول اون سبد تریکو قشنگرو بهتون معرفی کنم..که دوستم از بهترین نوع تریکو استفاده میکنه❤ ..نکته قابل توجه ش اینه که ارساال براتون رایگانه?❤ و واستون کاتالوگ رنگ و طرح میفرسته تاشمابهترینو انتخاب کنید❤
@aram_baft_98
@aram_baft_98
#کیک?
دستوردر هایلایت
#سرگذشت_مهلا
خب به اونجایی رسیدیم که چند دقیقه ای سکوت کرده بودیم.. که یکدفعه ایشون گفتن خب اگه دیگه حرف خاصی نیست بریم بیرون?
وقتی رفتیم بیرون دیدم خانما تویک اتاق هستن(یکی از اتاق های مادربزرگممثل پذیرایی بزرگ بود)و آقایون تو پذیرایی نشستن که یکدفعه تا خواهرش مارو دید گفت خب بلاخره عروس داماد حرفاشون تموم شد بریم بیرون?
والا اینطرف اونطرفو نگاه کردم دنبال عروس میگشتم???
همگی رفتیمنشستیم که یکدفعه باباشون گفت خب نظرتون درباره ی مهریه چیه?
که داییم گفت هرچی عروس خانم بگه??
به جان عمم نمیدونمچرا زبونم انگار قفل بود?که بگم عاقا عروس چی!!?کشک چی!!?اینا گولم زدن?
دیگه نمیدونمچیشد که داییمگفت ۱۱۴ تا سکه و یک حج که اونام قبول کردن??
شب موقع خواب خیلی فکر کردم به زندگیم..به مردی که میخام بهش بله بگم..گفتمشاید قسمته و خوبیاش رو تو ذهنممرور کردمو خودمو سپردم به قسمت و تقدیر?
وی بخاطر حجب حیا?و صدالبته اصرار بقیه? و قد بلند ???(همینقدر دختر قانعی هستم ?)رو حرف بزرگترا نه نیاورد?
بله درست حدس زدید وی به ظالم مظلومنما بله را گفت???
همگی گیش گیریگیدین ماشالا??
دوروز تا زمان آزمایش وقت بود و هرشب خواهر ایشون زنگ میزد میگفت سلام داداشممیخواد باهاتون حرف بزنه ?
تا گوشیو میگرفتم طوطی وار میگفت سلام خوبید مامان و بقیه خوبن ببخشید مزاحم شدم خدافظ??من?حال مامانو بقیه?مزاحم???
خلاصه روز آزمایش فرا رسیدو بازخواهرش زنگ زد که داداشم داره میاد که بااااهم برن ازمایشگاه?منمگفتمخب خداروشکر زمان خوبیه که دوکلوم حرف بزنیم?صدای ماشینش اومد سریع روسری مو درست کردم خوشحاااال از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم عههه?مامانش جلو نشسته..خواهرشم عقب???
گفتم مامان توهم بیا بریممثکه قسمت نیست ماتنها باشیم??شاید خداهممیدونست قصدمن حرف زدن نیست چرتو پرت گفتنه ??
خدایی یاد عروسی مامان باباهاتون در دهه پنجاه نیوفتادید!!!?ولی این داستان کاملا واقعیست ودر دهه نود اتفاق افتاده است??
__
راستی داستانو به مامانم نشون دادم میگم بیا بخون چه ظلما درحقمکردی?
میگه خدا ذلیلت نکنه که ابرومو بردی?
کلی هم از خودشو دامادش دفاع کرد?
این داستان ادامه دارد....
اول اون سبد تریکو قشنگرو بهتون معرفی کنم..که دوستم از بهترین نوع تریکو استفاده میکنه❤ ..نکته قابل توجه ش اینه که ارساال براتون رایگانه?❤ و واستون کاتالوگ رنگ و طرح میفرسته تاشمابهترینو انتخاب کنید❤
@aram_baft_98
@aram_baft_98
#کیک?
دستوردر هایلایت
#سرگذشت_مهلا
خب به اونجایی رسیدیم که چند دقیقه ای سکوت کرده بودیم.. که یکدفعه ایشون گفتن خب اگه دیگه حرف خاصی نیست بریم بیرون?
وقتی رفتیم بیرون دیدم خانما تویک اتاق هستن(یکی از اتاق های مادربزرگممثل پذیرایی بزرگ بود)و آقایون تو پذیرایی نشستن که یکدفعه تا خواهرش مارو دید گفت خب بلاخره عروس داماد حرفاشون تموم شد بریم بیرون?
والا اینطرف اونطرفو نگاه کردم دنبال عروس میگشتم???
همگی رفتیمنشستیم که یکدفعه باباشون گفت خب نظرتون درباره ی مهریه چیه?
که داییم گفت هرچی عروس خانم بگه??
به جان عمم نمیدونمچرا زبونم انگار قفل بود?که بگم عاقا عروس چی!!?کشک چی!!?اینا گولم زدن?
دیگه نمیدونمچیشد که داییمگفت ۱۱۴ تا سکه و یک حج که اونام قبول کردن??
شب موقع خواب خیلی فکر کردم به زندگیم..به مردی که میخام بهش بله بگم..گفتمشاید قسمته و خوبیاش رو تو ذهنممرور کردمو خودمو سپردم به قسمت و تقدیر?
وی بخاطر حجب حیا?و صدالبته اصرار بقیه? و قد بلند ???(همینقدر دختر قانعی هستم ?)رو حرف بزرگترا نه نیاورد?
بله درست حدس زدید وی به ظالم مظلومنما بله را گفت???
همگی گیش گیریگیدین ماشالا??
دوروز تا زمان آزمایش وقت بود و هرشب خواهر ایشون زنگ میزد میگفت سلام داداشممیخواد باهاتون حرف بزنه ?
تا گوشیو میگرفتم طوطی وار میگفت سلام خوبید مامان و بقیه خوبن ببخشید مزاحم شدم خدافظ??من?حال مامانو بقیه?مزاحم???
خلاصه روز آزمایش فرا رسیدو بازخواهرش زنگ زد که داداشم داره میاد که بااااهم برن ازمایشگاه?منمگفتمخب خداروشکر زمان خوبیه که دوکلوم حرف بزنیم?صدای ماشینش اومد سریع روسری مو درست کردم خوشحاااال از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم عههه?مامانش جلو نشسته..خواهرشم عقب???
گفتم مامان توهم بیا بریممثکه قسمت نیست ماتنها باشیم??شاید خداهممیدونست قصدمن حرف زدن نیست چرتو پرت گفتنه ??
خدایی یاد عروسی مامان باباهاتون در دهه پنجاه نیوفتادید!!!?ولی این داستان کاملا واقعیست ودر دهه نود اتفاق افتاده است??
__
راستی داستانو به مامانم نشون دادم میگم بیا بخون چه ظلما درحقمکردی?
میگه خدا ذلیلت نکنه که ابرومو بردی?
کلی هم از خودشو دامادش دفاع کرد?
این داستان ادامه دارد....
بیشتر...