|
4 سال پیش
afarineshzahedanbook
هزار یک شب ملکه مارها خیلی از بازرگانان در میان جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچ کد
هزار و یک شب 2(ملکه ی مارها)
?خیلی از بازرگانان در میان جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچ کدام راضی نشد. دست آخر صاحب کنیز رو کرد به دختر و گفت: «پس خودت یکی را انتخاب کن تا تورا به او بفروشم.»
کنیز به دقت به چهره ی آدم هایی که دور تا دورش را گرفته بودند نگاه کرد و یک دفعه چشمش به علی مجد الدین افتاد که گوشه ای ایستاده بود. یک آن احساس کرد قلبش به شدت به تپش افتاده، بی اختیار دستش را بلند کرد و انگشتش را به سمت او گرفت. گفت: «این همان مردی است که دلم میخواهد مرا بخرد.»
#معرفی_کتاب #کتاب_خوب #پرفروش #مطالعه #کتاب_بخوانیم #آفرینش #فروشگاه_سبز #سیامک_گلشیری #نشر_هوپا #زاهدان #زاهدانیها #سیستان_و_بلوچستان #آینده_روشن_باخانواده_کتابخوان
?خیلی از بازرگانان در میان جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچ کدام راضی نشد. دست آخر صاحب کنیز رو کرد به دختر و گفت: «پس خودت یکی را انتخاب کن تا تورا به او بفروشم.»
کنیز به دقت به چهره ی آدم هایی که دور تا دورش را گرفته بودند نگاه کرد و یک دفعه چشمش به علی مجد الدین افتاد که گوشه ای ایستاده بود. یک آن احساس کرد قلبش به شدت به تپش افتاده، بی اختیار دستش را بلند کرد و انگشتش را به سمت او گرفت. گفت: «این همان مردی است که دلم میخواهد مرا بخرد.»
#معرفی_کتاب #کتاب_خوب #پرفروش #مطالعه #کتاب_بخوانیم #آفرینش #فروشگاه_سبز #سیامک_گلشیری #نشر_هوپا #زاهدان #زاهدانیها #سیستان_و_بلوچستان #آینده_روشن_باخانواده_کتابخوان
بیشتر...
تبلیغات