| 4 سال پیش bookaddictedsoul

هوا را از من بگیر خنده ات را نه به خاطر داری در زمستان روزی را که به جزیره رسیدیم دریا تاجی

هوا را از من بگیر خنده ات را نه به خاطر داری در زمستان روزی را که به جزیره رسیدیم دریا تاجی

هوا را از من بگیر خنده‌ات را نه!

«به خاطر داری
در زمستان
روزی را که به جزیره رسیدیم؟
دریا
تاجی از سرما برایمان بلند کرد
تاک‌های رونده
در گذر ما
به نجوا درآمدند
و برگ‌های تیره بر سر راهمان فروریختند.
تو نیز برگ کوچکی بودی
لرزان بر سینه‌ام.
بادِ زندگی تو را پیش من آورد.»

#‌هوا_را_از_من_بگیر_خنده_ات_را_نه #‌پابلو_نرودا #‌احمد_پوری #‌نشر_چشمه #‌شعر #‌ادبیات #‌مجموعه #‌ترجمه #‌عشق #‌جزیره #‌خاطرات #‌احساس #‌دریا #‌زمستان #‌روز #‌تنهایی #‌زندگی #‌انسان #‌کتاب #‌فرهنگ #‌مطالعه #‌شاعر #‌PabloNeruda

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط