| 3 سال پیش افروز شاهانی

دست در دست کودکی هایم، ری میزنم به خویش به لکه لکه های هرآنچه به یاد می آورم من موازی با خودم زیست

دست در دست کودکی هایم، ری میزنم به خویش به لکه لکه های هرآنچه به یاد می آورم من موازی با خودم زیست
دست در دست کودکی هایم،
سَری میزنم به خویش
به لکه لکه های هرآنچه به یاد می آورم.
من موازی با خودم زیسته ام...بارها،
من تو را به یاد می آورم..
جنین تو را به یاد می آورم
که او نیز آبستن جهانی دیگر بود!
من همینجا دفن شده بودم، تو مزاری بودی،
کنار من
درختی همجوار خانه،
تو به هر نقشی درآمدی!!!
و من نیز...
ومن نیز...
انگار دیر شده
هنوز یک زندگی دیگر، باقی مانده
باید سُر بخورم به قعر اقیانوسی که خواهرم را بلعید،،،
وسرازیر شَوَم به خانه ای که مادرم را ربود،
باید شلیک شوم به جنگلی که برادرم را خورد!
آاای...او هنوز همانجا نشسته است.
قرار است به او بگویم: چه آهنگ بینظیری!
و هنوز هم،قرار همین است...

#‌شعر#‌شعرمعاصر
#‌شعرسپید#‌نثر#‌نثریات #‌ادبیات#‌ادبیات_فارسی#‌دلنوشته_خاص
#‌دلنوشته#‌دلنوشته_های_من #‌صدا
#‌کلیپ#‌شعرآهنگ#‌شعراهنگ
#‌شعراهنگ_زیبا#‌دکلمه#‌دکلمه_های_ناب
#‌خوانش #‌خوانش_متن#‌آهنگ#‌قرار
#‌جنگل#‌خانه#‌مادر#‌اقیانوس#‌زندگی
#‌افروزشاهانی

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط