| 4 سال پیش afarineshzahedanbook

شیر شتر روزی شتری از کاروانش جدا شد در دشت سرسبزی ماند او با دیدن شیر جنگل او را سلطان نامید

شیر شتر روزی شتری از کاروانش جدا شد در دشت سرسبزی ماند او با دیدن شیر جنگل او را سلطان نامید
شیر و شتر??روزي شتري از کاروانش جدا شد و در دشت سرسبزي ماند. او با ديدن شير جنگل او را «سلطان» ناميد و با تعريف از او خودش را در دل شير جا کرد. شير هر روز حيواني را شکار مي‌کرد و مي‌خورد و باقي‌ماندة شکارش را به گرگ و کلاغ و شغال مي‌داد. يک روز شير زخمي شد و ديگر نتوانست به شکار برود. پس از گرگ و شغال و کلاغ خواست تا حيواني را برايش بياورند. آنها با حيله شتر را نزد شير بردند و پس از اجراي نقشة خود به او حمله کردند. شتر که تعجّب کرده بود و از چاپلوسي خود پشيمان شده بود، پا به فرار گذاشت و فهميد كه هر كسي با هم‌جنس خودش بايد دوست شود.
#‌معرفی_کتاب #‌کتاب_خوب #‌پرفروش #‌مطالعه #‌کتاب_بخوانیم #‌آفرینش #‌فروشگاه_سبز #‌مژگان_شیخی #‌نشر_قدیانی #‌زاهدان #‌زاهدانیها #‌سیستان_و_بلوچستان #‌آینده_روشن_باخانواده_کتابخوان

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط