|
4 سال پیش
tums.book
نام کتاب : رویای نیمه شب نویسنده : مظفر سالاری انتشارات : کتابستان معرفت موضوع : رمان مترجم : ابراهی
? نام کتاب : رویای نیمه شب
? نویسنده : مظفر سالاری
? انتشارات : کتابستان معرفت
?️ موضوع : رمان
مترجم : ابراهیم محجوب
تعداد صفحات : 278
خیلی اتفاقی شروع کردم به خوندن این کتاب. یه داستان عاشقانه ولی کاملاً دارای تم مذهبی که بین یه پسر اهل تسنن و یه دختر شیعه رخ میده. شاید بعد از خوندن این جمله بگید که خب معلومه تهش چی میشه و خیلی مسخره است و... ولی داستانش انصافاً کشش داشت و یه جاهایی یه اتفاقات عجیب و غریبی میافتاد که آدم تصورش هم نمیکرد. خلاصه کش و قوس زیاد داشت و به این راحتی هم به یه نتیجهی ساده نمیرسید. اکثر جاهاش خیلی قابل درک نوشته شده و آدم راحت میتونه با داستان با این که برای زمانهای بسیار قدیم و در شهر "حله" عراق هستش ارتباط بگیره و وقایعش خیلی با وقایعی که تو تهران هم میافته متفاوت نیست و بعضی جملات کتاب تا حد معقولی تداعی کنندهی بعضی سکانسهای فیلمهایی هستش که دیده ایم. یه چیزی که خیلی خیلی اثر رو جذاب کرد، این بود که درسته که اساس داستان خیالی هستش، ولی یه اتفاق کاملاً واقعی (که سندش هم تو کتاب ذکر شده) هم در اواخر کتاب داریم که باعث شده این کتاب متفاوت از بقیهی کتابها باشه. راستی یک کلیپ خیلی مختصر هم از این کتاب ساخته شده که البته بهتره بعد از خوندن کتاب ببینید. ندیدید هم ندیدید خیلی مهم نیست?: https://www.didestan.com/video/k7lB4DJV ✅ بخشهایی از کتاب :
? ”پس از سالها باز ریحانه را میبینم. انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. میخواستم رفتاری پسندیده و متین داشته باشم، اما نمیتوانستم. نگاهم اینطرف و آنطرف میپرید. میترسیدم ریحانه و پدربزرگ متوجه رفتارم شده باشند.“ ? ”از چند پله سنگی پایین رفتم. فقط همین و در کمتر از یک ماه، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگیام را زیر و رو کرد. گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیدهام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم میبینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمیتوانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باور نکردنی است که آدم را گیج میکند. وقتی برمیگردم و به گذشتهام فکر میکنم، پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای شگفتانگیز میبینم.“ ? نمره از ۵ : ۴.۶
#کتابخوانی#کتاب_خوب#ketab#نقد_کتاب#رمان_خوب#ketab_khoob#رمان#کتاب#بررسی_کتاب#معرفی_کتاب
? نویسنده : مظفر سالاری
? انتشارات : کتابستان معرفت
?️ موضوع : رمان
مترجم : ابراهیم محجوب
تعداد صفحات : 278
خیلی اتفاقی شروع کردم به خوندن این کتاب. یه داستان عاشقانه ولی کاملاً دارای تم مذهبی که بین یه پسر اهل تسنن و یه دختر شیعه رخ میده. شاید بعد از خوندن این جمله بگید که خب معلومه تهش چی میشه و خیلی مسخره است و... ولی داستانش انصافاً کشش داشت و یه جاهایی یه اتفاقات عجیب و غریبی میافتاد که آدم تصورش هم نمیکرد. خلاصه کش و قوس زیاد داشت و به این راحتی هم به یه نتیجهی ساده نمیرسید. اکثر جاهاش خیلی قابل درک نوشته شده و آدم راحت میتونه با داستان با این که برای زمانهای بسیار قدیم و در شهر "حله" عراق هستش ارتباط بگیره و وقایعش خیلی با وقایعی که تو تهران هم میافته متفاوت نیست و بعضی جملات کتاب تا حد معقولی تداعی کنندهی بعضی سکانسهای فیلمهایی هستش که دیده ایم. یه چیزی که خیلی خیلی اثر رو جذاب کرد، این بود که درسته که اساس داستان خیالی هستش، ولی یه اتفاق کاملاً واقعی (که سندش هم تو کتاب ذکر شده) هم در اواخر کتاب داریم که باعث شده این کتاب متفاوت از بقیهی کتابها باشه. راستی یک کلیپ خیلی مختصر هم از این کتاب ساخته شده که البته بهتره بعد از خوندن کتاب ببینید. ندیدید هم ندیدید خیلی مهم نیست?: https://www.didestan.com/video/k7lB4DJV ✅ بخشهایی از کتاب :
? ”پس از سالها باز ریحانه را میبینم. انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. میخواستم رفتاری پسندیده و متین داشته باشم، اما نمیتوانستم. نگاهم اینطرف و آنطرف میپرید. میترسیدم ریحانه و پدربزرگ متوجه رفتارم شده باشند.“ ? ”از چند پله سنگی پایین رفتم. فقط همین و در کمتر از یک ماه، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگیام را زیر و رو کرد. گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیدهام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم میبینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمیتوانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باور نکردنی است که آدم را گیج میکند. وقتی برمیگردم و به گذشتهام فکر میکنم، پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای شگفتانگیز میبینم.“ ? نمره از ۵ : ۴.۶
#کتابخوانی#کتاب_خوب#ketab#نقد_کتاب#رمان_خوب#ketab_khoob#رمان#کتاب#بررسی_کتاب#معرفی_کتاب
بیشتر...
تبلیغات