|
4 سال پیش
نسیم خاکی

معرفی کتاب مسابقه رویم را که برگرداندم، کار از کار گذشته بود فقط سعی کردم تا آنجا که می توانم سر دوچ

معرفی کتاب مسابقه رویم را که برگرداندم، کار از کار گذشته بود فقط سعی کردم تا آنجا که می توانم سر دوچ
#‌معرفی_کتاب
#‌مسابقه .
رویم را که برگرداندم، کار از کار گذشته بود! فقط سعی کردم تا آنجا که می توانم سر دوچرخه را کج کنم که نخورد به پای دختر. صدای جیغ دختر پیچید تو گوشم و با دوچرخه ولو شدم کف زمین. نگاهم رفت به سیب های سرخی که از دست دختر رها شده بود. سیب ها روی زمین قل می خورند و انگار عطرشان تمام کوچه را پر کرده بود. صورتش را که دیدم درد دست و پایم یادم رفت. اصلاً نفهمیدم کی از جایم بلند شدم و رفتم کنارش. با رنگ پریده زیر دیوار ایستاده بود. با لکنت گفتم: «ببخشید... من... شما... خوبید؟»
صدایش می لرزید، فقط گفت: «کتابم.»
کتاب پرت شده بود کمی دورتر، کتاب را آوردم و با دست لرزان گرفتم سمتش. دست های او هم می لرزید، کتاب را گرفت و رفت. گفتم: «سیب ها...» برنگشت نگاهم کند. با صدایی که فقط خودم می شنیدم، گفتم: «بهترین سیب ها را برایت می آورم.»

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط