|
7 سال پیش
دنیای گلگلی من(آموزش بافیلم)
مطالعه شود چندشبی که کوه بودم هرشب اومدوقت برگشتم بهش گفتم از همین الان تاوقتی زنده هستم غم سنگ
کپشن مطالعه شود لطفا
پاییز سال قبل که اومدم خونه کوهستانی،توکوچه یه سگ ولگرد دیدم(همیشه از سگ میترسیدم وقتی بچه بودم یه فیلم دیدم که سگ به آدم حمله کرد و خوردش این ذهنیت بد تووجودم موند نمیتونستم دیدگاهمو تغییر بدم) برای همین با وحشت فرار کردم سمت در حیاط، سگه اما آروم دنبالم اومد تا دم خونه.چندساعت دم در نشست بدون هیچ صدایی دلم براش سوخت غذا بردم دم در گذاشتم با ترس نگاش میکردم سگه هیچ واکنشی نداشت غذا نمیخورد از روزهای دیگه کارش این بود هرشب بیاد دم در.سه هفته بعد که دوباره باخانواده اومدیم کوهستان دیدم دوباره این سگ اومد(خلاصه کنم براش غذا میریختم نازش میکردم تو حیاط بهش غذا میدادم.عکس رو ورق بزنید عکس آخر برای وقتیه که اولین بار سگه رو دیدم).این روال چندماه ادامه داشت تا اینکه دیگه ندیدمش دوباری که اومدم کوه خیلی دنبالش گشتم از همسایه ها پرس و جو کردم گفتن ندیدنش.دیشب بعد دوماه اومد دم در زوزه کشید خودشو به در میزد براش غذا بردم دیدم صورتشو آورد جلو صورتم فقط نگام میکرد.دور گردنش لخته خون بود انگار زنجیرش کرده بودن زنجیر و پاره کرده بود با نگاهش حرف میزد(هندیش نمیکنم)پیشونیشو ناز کردم جلو پاهام درازکشید و آروم خوابید(عکس رو ورق بزنید ببینید)چندشبی که کوه بودم هرشب اومدوقت برگشتم بهش گفتم از همین الان تاوقتی زنده هستم غم سنگینی رو قلبم ازش هست نه میتونم باخودم به خونه بیارم نه به راحتی تونستم رهاش کنم?پدرم گفت این سگ اصیله صاحب داشت لابد صاحبش رهاش کرده ?یجورعجیبی حس آشنایی داشت?.همه ترسم از سگ ازبین رفت حس دلسوازنه ای بهشون گرفتم.
ماآدما عادت داریم همه رو به خودمون وابسته کنیم و بعد راحت از کنارشون بگذریم?خدایا پیامبری جدید نازل کن دنیا نیاز به آیات تازه ای از تو داره?
#نه_به_حیوان_آزاری #سگ #حیوان_باوفا
پاییز سال قبل که اومدم خونه کوهستانی،توکوچه یه سگ ولگرد دیدم(همیشه از سگ میترسیدم وقتی بچه بودم یه فیلم دیدم که سگ به آدم حمله کرد و خوردش این ذهنیت بد تووجودم موند نمیتونستم دیدگاهمو تغییر بدم) برای همین با وحشت فرار کردم سمت در حیاط، سگه اما آروم دنبالم اومد تا دم خونه.چندساعت دم در نشست بدون هیچ صدایی دلم براش سوخت غذا بردم دم در گذاشتم با ترس نگاش میکردم سگه هیچ واکنشی نداشت غذا نمیخورد از روزهای دیگه کارش این بود هرشب بیاد دم در.سه هفته بعد که دوباره باخانواده اومدیم کوهستان دیدم دوباره این سگ اومد(خلاصه کنم براش غذا میریختم نازش میکردم تو حیاط بهش غذا میدادم.عکس رو ورق بزنید عکس آخر برای وقتیه که اولین بار سگه رو دیدم).این روال چندماه ادامه داشت تا اینکه دیگه ندیدمش دوباری که اومدم کوه خیلی دنبالش گشتم از همسایه ها پرس و جو کردم گفتن ندیدنش.دیشب بعد دوماه اومد دم در زوزه کشید خودشو به در میزد براش غذا بردم دیدم صورتشو آورد جلو صورتم فقط نگام میکرد.دور گردنش لخته خون بود انگار زنجیرش کرده بودن زنجیر و پاره کرده بود با نگاهش حرف میزد(هندیش نمیکنم)پیشونیشو ناز کردم جلو پاهام درازکشید و آروم خوابید(عکس رو ورق بزنید ببینید)چندشبی که کوه بودم هرشب اومدوقت برگشتم بهش گفتم از همین الان تاوقتی زنده هستم غم سنگینی رو قلبم ازش هست نه میتونم باخودم به خونه بیارم نه به راحتی تونستم رهاش کنم?پدرم گفت این سگ اصیله صاحب داشت لابد صاحبش رهاش کرده ?یجورعجیبی حس آشنایی داشت?.همه ترسم از سگ ازبین رفت حس دلسوازنه ای بهشون گرفتم.
ماآدما عادت داریم همه رو به خودمون وابسته کنیم و بعد راحت از کنارشون بگذریم?خدایا پیامبری جدید نازل کن دنیا نیاز به آیات تازه ای از تو داره?
#نه_به_حیوان_آزاری #سگ #حیوان_باوفا
بیشتر...
تبلیغات