|
4 سال پیش
mardane-asemani
شب عملیات مثل همیشه وضو گرفت همه بر بچه هاى گردان ها را از زیر قرآن عبور داد دائم می گفت:
شب عمليات مثل هميشه وضو گرفت و همه ى بر و بچه هاى گردانها را از زير قرآن عبور داد. دائم میگفت: «خدا را از ياد نبريد؛ نام امام زمان (عج) را زمزمه كنيد كه كار ما براى خدا باشد…».
آقا «مهدى» يك نفس از پشت بىسيم فرياد زد: «لا حول و لا قوة الا بالله… الله اكبر!»، عمليات شروع شد. دشمن از خواب خوش شبانگاهى پريد و بی اراده و گيج، شروع به ريختن آتش بر سر رزمندگان كرد. قايقها روى جزيره ى مجنون به حركت درآمدند و پرواز گلوله هاى رسام و منورها همه ى آسمان سياه جزيره را زير بال خود گرفت. آقا مهدى آرام نداشت. دائم در تكاپو بود و لشكر بزرگش را فرماندهى میكرد. بچه ها يكى يكى جلو چشمهايش روى زمين میافتادند و گل زندگىشان براى حياتى دوباره میشكفت.
آقا مهدى با دلى پر از شور و عشق، در قسمتى ديگر، آر.پى.جى به دست گرفت و رو به پاسگاهى حركت كرد. گلوله هاى آر.پى.جى از پى هم بيرون پريدند و به دل سياه پاسگاه و دشمن نشستند. آتش دشمن امان نداد. فرمانده روى زمين افتاد اما تسليم نشد و ايستاد. پيكرش پر از زخم شده بود، پر از گل آتش و سرب. پرنده از قفس سينهاش بيرون جست. آقا مهدى خنديد و چشمهايش را بست اما پرنده ى سفيد، بال باز كرد و با چشمهايى باز و به رنگ دريا، پر زد به سوى بی انتهاى تو در توى آسمانها…
قايقى پيكرش را بر بال خود حمل كرد تا به پشت جبهه برساند. آبها موج در موج و پرهيجان بودند. قايق بالا و پايين میرفت، گويى میناليد و آواز غم میخواند! برادرش حميد ماهها قبل در ميان آبها مانده و ديگر برنگشته بود. حالا او میخواست برگردد اما گويى بناى بازگشت نداشت. گلولهاى سهمگين قايق را هدف قرار داد. قايق تكهتكه شد و پيكر آقا مهدى به همراه دوستانش به عمق آبها رفت؛ به عمق دل هورالعظيم…
مشاهده مطلب در سایت مردان آسمانی:
https://qaaz.ir/ma12
#شهید #شهدا #شهید_باکری #شهید_مهدی_باکری #عملیات_بدر #مردان_آسمانی #شهادت #دفاع_مقدس
آقا «مهدى» يك نفس از پشت بىسيم فرياد زد: «لا حول و لا قوة الا بالله… الله اكبر!»، عمليات شروع شد. دشمن از خواب خوش شبانگاهى پريد و بی اراده و گيج، شروع به ريختن آتش بر سر رزمندگان كرد. قايقها روى جزيره ى مجنون به حركت درآمدند و پرواز گلوله هاى رسام و منورها همه ى آسمان سياه جزيره را زير بال خود گرفت. آقا مهدى آرام نداشت. دائم در تكاپو بود و لشكر بزرگش را فرماندهى میكرد. بچه ها يكى يكى جلو چشمهايش روى زمين میافتادند و گل زندگىشان براى حياتى دوباره میشكفت.
آقا مهدى با دلى پر از شور و عشق، در قسمتى ديگر، آر.پى.جى به دست گرفت و رو به پاسگاهى حركت كرد. گلوله هاى آر.پى.جى از پى هم بيرون پريدند و به دل سياه پاسگاه و دشمن نشستند. آتش دشمن امان نداد. فرمانده روى زمين افتاد اما تسليم نشد و ايستاد. پيكرش پر از زخم شده بود، پر از گل آتش و سرب. پرنده از قفس سينهاش بيرون جست. آقا مهدى خنديد و چشمهايش را بست اما پرنده ى سفيد، بال باز كرد و با چشمهايى باز و به رنگ دريا، پر زد به سوى بی انتهاى تو در توى آسمانها…
قايقى پيكرش را بر بال خود حمل كرد تا به پشت جبهه برساند. آبها موج در موج و پرهيجان بودند. قايق بالا و پايين میرفت، گويى میناليد و آواز غم میخواند! برادرش حميد ماهها قبل در ميان آبها مانده و ديگر برنگشته بود. حالا او میخواست برگردد اما گويى بناى بازگشت نداشت. گلولهاى سهمگين قايق را هدف قرار داد. قايق تكهتكه شد و پيكر آقا مهدى به همراه دوستانش به عمق آبها رفت؛ به عمق دل هورالعظيم…
مشاهده مطلب در سایت مردان آسمانی:
https://qaaz.ir/ma12
#شهید #شهدا #شهید_باکری #شهید_مهدی_باکری #عملیات_بدر #مردان_آسمانی #شهادت #دفاع_مقدس
بیشتر...
تبلیغات