شهرآرانیوز | 1 سال پیش

خانه ای با در های باز رو به آسمان شهرآرانیوز

باباحاجی که مرد، بچه هایش به صرافت افتادند که خانه قدیمی پدری را بفروشند. تا وقتی که او زنده بود این خانه برو بیایی داشت. درِ این خانه هیچ وقت بسته نمی‌شد، به روی همه باز بود. هرکسی توی محله مشکلی برایش پیش می‌آمد، کلون درِ این خانه را می‌کوبید. پنجشنبه‌های هر هفته، همه بچه‌ها و نوه، نتیجه‌ها برای ناهار خانه باباحاجی دعوت بودند. فواره حوض توی حیاط باز می‌شد و ماهی‌های قرمز، توی آبِ زلالِ حوض برای خودشان جولان می‌دادند.

باباحاجی توی حیاط می‌ایستاد و قد و بالای بچه هایش را تماشا می‌کرد. به پسر‌ها و تنها دخترش می‌گفت: «هر روز بیاین اینجا، از هم جدا نباشین باباجان، در این خانه همیشه بازه. برکتی که توی این خانه هست تمومی نداره، این برکت از روضه‌های سیدالشهداست.» باباحاجی نوحه خوان بود، آن هم چه نوحه خوانی. صدایش که بلند می‌شد بغض همه می‌شکست. سوزی که در صدای او بود، از عمق دلش بلند می‌شد.

هر سال اول ماه محرم که می‌رسید، حال و هوای باباحاجی عوض می‌شد. انگار همیشه منتظر همین روز‌ها بود. پرچمِ سیاهی که خودش از کربلا آورده بود را بر سردرِ خانه نصب می‌کرد. هر روز توی خانه مراسم روضه برگزار می‌شد. بچه هایش هم هر روز می‌آمدند. خودش دست به سینه دمِ در می‌ایستاد و با آن صدای گرم و مهربانش همه را به داخل دعوت می‌کرد. «– بفرمایید آقاجان، خوش آمدید، روضه سید الشهداست، بفرمایید.» مهمان‌ها که داخل خانه می‌شدند خودش یکی یکی کفش‌ها را جفت می‌کرد و می‌رفت داخل. چند لحظه بعد صدای سوزناکش بلند می‌شد و زیارت عاشورا می‌خواند.

***

وصیت نامه باباحاجی را که باز کردند نوشته بود: «برکت این خانه فراموشتان نشود، تا هستید برای روضه‌های ماه محرم درِ این خانه را باز نگه دارید. خودتان دور هم جمع شوید و یادی هم از من و مادرتان بکنید. یادتان باشد، هرچه داریم از لطف سیدالشهداست.» بچه‌ها وصیت پدر را بر دیده گذاشتند. درِ خانه باز ماند. اولین محرم که رسید، همه خانواده دور هم جمع شدند. خانه پدری دوباره شلوغ شد.

بچه‌ها همان پرچم همیشگی را بر سردرِ خانه نصب کردند. مهمان‌ها یکی یکی آمدند، هر کسی از راه می‌رسید صدایش بلند می‌شد که: «خداوند پدر و مادرتان را بیامرزد، خدا رحمت کند باباحاجی را، عجب صدایی داشت، عجب نوحه‌ای می‌خواند ...» هرکسی یادی از او می‌کرد و خاطره‌ای از او می‌گفت. انگار دوباره باباحاجی زنده شده بود و دم در ایستاده بود. انگار هنوز صدای گرم باباحاجی توی کوچه و محله می‌پیچید که: «– بفرمایید آقاجان، خوش آمدید، روضه سید الشهداست، بفرمایید.»

عکس: مریم عبدالرحمانی



#اخبار #مشهد

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات
مطالب مرتبط

زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۳.۳ ریشتر امروز جمعه ۲۵ مهرماه ۱۴۰۴ بخش کاریز از توابع استان خراسان رضوی را تح

2 ساعت پیش

دختران گلف‌باز قمی نایب‌قهرمان المپیاد استعدادهای برتر کشور شدند.

1 ساعت پیش

ورزش ایران و جهان روز جمعه (۲۵ مهرماه ۱۴۰۴) با رخدادهای گوناگونی از جمله پیروزی استقلال و سپاهان در

1 ساعت پیش

جشنواره اقوام ایرانی که از ۱۹ مهر در پارک فدک ورامین آغاز شده بود روز جمعه ۲۵ مهر با مراسم اختتامیه

1 ساعت پیش

مدیرکل صنایع دستی، صنایع دستی و گردشگری استان کهگیلویه و بویراحمد از برگزاری نخستین جشنواره انار در

1 ساعت پیش

تیم فوتبال نیشکر امیرکبیر در مسابقات جهانی کمپانی شرکت‌ها (ورزش کارگری) به عنوان نماینده ایران به مق

1 ساعت پیش

برگزیدگان پانزدهمین دوره جوایز ایسفا معرفی شدند.

2 ساعت پیش

بازیکن تیم فوتبال سپاهان گفت: خوشبختانه شرایط ما نسبت به قبل بهتر شده و خوشبختانه تعطیلات فیفا دی به

2 ساعت پیش

مربی تیم فوتبال سپاهان معتقد است این تیم در لیگ بیست و پنجم یکی از کاندیداهای قهرمانی است.

1 ساعت پیش

بیشتر...