|
3 سال پیش
???????? ???? ??????

.مجموعه داستان می خواستم بهش بگم بخش دوم قسمت اول تقریبا یک هفته ای می شد که پیتزا گراندا توو بلوا

.مجموعه داستان می خواستم بهش بگم بخش دوم قسمت اول تقریبا یک هفته ای می شد که پیتزا گراندا توو بلوا
.
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت اول
تقریبا یک هفته ای می‌شد که پیتزا گراندا توو بلوار الیزابت باز شده بود
بعد از اینکه از انتشارات زدم بیرون اتفاقی از جایی رد شدم که پیر مردی ازم کمک خواست، منم بی‌درنگ دست انداختم و وسیله هاش رو جا به جا کردم.
دست کرد تو جیبش، پولی در‌آورد، سمت من گرفت.
اونجا تازه من به چهره اش دقت کردم
به معنای واژه جنتلمن بود
موهای جوگندمی مثل گندم‌زار، یه دست به پشت شونه شده بود، سمت چپ پیشونیش دسته ای از شالی‌زار نقره ای بود که با هر نشست و برخاستش،
نصف صورتش رو پرده دار این زیبایی می‌کرد.
صورت صاف اصلاح شده
پیراهنی سفید که موجبات رویا پردازی من از این اتفاق رو فراهم می کرد.
حس می‌کردم نظامی باشه
مثلا سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی مثلا گارد جاویدان
آخه مگه میشه انقدر مرتب؟!
دوست داشتم مطالعه اش کنم
گفت بگیر جوون
گفتم من بخاطر پول اینکارو نکردم
گفت: ولی من بخاطر پول ازت خواستم اینکارو بکنی
جمله اش برام خیلی سنگین بود
بهم گفت توزندگیت برای افراد حال خوب بساز، به هربهانه ای، زیستن جز به ایجاد حال خوب، معنی دیگه ای نداره، در ذهن آدم‌ها اثر باش...بیا...امشب دست عشقت رو بگیر برو پیتزا گراندا یه صفایی بکن
به زور پولو کرد تو جیبم و رفت
چند قدمی دور شدم با مرور حرفهاش یهو با خودم گفتم ولی من که عشقی نداشتم
برگشتم پولو بهش پس بدم...
(پایان قسمت اول)
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men
عکاس:
@ali.undead

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط