|
3 سال پیش
???????? ???? ??????

.مجموعه داستان می خواستم بهش بگم بخش دوم قسمت دوم بدو بدو رفتم پی اش، هیچ اثری ازش نبود نا امید شد

.مجموعه داستان می خواستم بهش بگم بخش دوم قسمت دوم بدو بدو رفتم پی اش، هیچ اثری ازش نبود نا امید شد
.
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت دوم
بدو بدو رفتم پی اش، هیچ اثری ازش نبود
نا امید شدم، ناگزیر پذیرفتم که باید اون محل رو ترک کنم،سنگینی حرفی که باید می‌زدم، در مسیر برگشت رشته های افکارم رو پاره کرده بود، احساس ضعف داشتم، می‌خواستم خودمو مهمون شیرینی خامه ای کنم که بلافاصله صحبت های مرد جتنتلمن تو ذهنم طنین انداخت، برو پیتزا گراندا، صرف‌نظر از خوردن شیرینی، سمت بلوار الیزابت به راه افتادم،
خیل عظیمی از افراد در صفی طولانی، بی نیاز به تابلو، محل پیتزا گراندا رو به مشتری هایی که دنبالش میگردن جهت میداد، انتهای صف وایستادم بعد سه ربع نوبت رسید که برم داخل همین که خواستم برم توو، نگهابان گفت کجا؟! گفتم میخوام پیتزا بخورم، گفت بیرون، گفتم اِ چرا گفت مجرد نمیشه فقط خانواده رنگ و رخ ام پرید انگار خبط و خطایی کرده باشم، پیشونی و دستام عرق کرده بودن،اومدم بیرون، متاثر از فضای مسرور حاکم بر اونجا دلم نمیخواست برگردم خونه یه گوشه کنار پیاده‌رو نشستم، سر به زمین دوخته بودم که یکی کنارم نشست، چشمم پرید رو کفشاش، آروم رو به سرش، تنش رو جستجو کنان نگاه کردم تا رسیدم به صورتش، دختر بود زیبا چون پنجه آفتاب دلم میخواست صداش کنم خورشید خانم یاد اون ترانه معروف خورشید خانم آفتاب کن... افتاده بودم، با وجود اینکه ناراحت به نظر میومد اما صورتش، اجازه نمی‌داد زیبایی هاش رخ نمایی نکنن. گفتم چرا پکری؟! گفت راهم ندادن گفتم ای بابا منم راه ندادن
گفت واقعا من موندم ما چه ضرری میتونیم برای اونها داشته باشیم مفتی که نمیخوریم، پول میدیم گفتم چون ما مجردیم یهو انگار که از حرفم شوک شده باشه زیر لب چیزی رو تکرار کرد، ما؟!
(پایان قسمت دوم)
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men
عکاس:
@ali.undead

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط