|
4 سال پیش
????? ?????? ✹

حکایت سعدی روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم شبانگاه به پای گریوه ای سست مانده پیرمردی ضعیف از پس

حکایت سعدی روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم شبانگاه به پای گریوه ای سست مانده پیرمردی ضعیف از پس
#‌حکایت_سعدی
روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوه‌ای سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی‌آمد و گفت: چه خُسبی که نه جای خفتن است؟
گفتم: چون رَوَم که نه پای رفتن است!

گفت: این نشنیدی که صاحب‌دلان گفته‌اند، رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن!

ای که مشتاق منزلی، مَشتاب
پند من کار بند و صبر آموز!

اسب تازی دو تک رود به شتاب
اشتر آهسته می‌رود شب و روز
...
#‌گلستان_سعدی #‌سعدی
سعدی، روز بزرگداشتت گرامی باد.

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط