|
4 سال پیش
ROMAN_MHD
.پیشرفت من پیشرفت شماست بیاین با کامنتاتون باهم پیجو ببریم بالا..جانم لباسامو نشون دادو گفت
.
پیشرفت من پیشرفت شماست. بیاین با لایک و کامنتاتون باهم پیجو ببریم بالا
.
.
-جانم؟
لباسامو نشون دادو گفت:
-مامان تو این شکلی رفتی بیمارستان؟
لبخند زدم و گفتم:
-اینقدر هول شدم که نفهمیدم چی پوشیدم
-باشه قربونت برم. برو استراحت کن
پیراهنمو در اوردم و افتادم رو تخت. پتو روم کشیدم و از فرط خستگی، به ثانیه نکشید که خوابم برد.
هنوز از خواب سیر نشده بودم که، مامان شروع کرد به صدا زدنم.
یه سره میگفت:
-مرتضی... مرتضی مامان پاشو پسرم... پاشو دیرم شد
پتو رو از روسرم کشیدم و گفتم:
-مامان دیرت شد من با شما چیکار دارم خب؟
-پاشو میخوام برم دانشگاه. من برم تو دیگه بیدار نمیشی
-دوباره با صدای گرفته در حالیکه چشام باز نمیشد و خودمو با پتو جمع کرده بودم، گفتم:
-مگه ساعت چنده؟
-7 ونیم
دوباره خوابم برد که باز مامان داد زد:
-مرتضی پاشو منو برسون اصلا. اینجوری هم تو سرحال میشی، هم ماشین الکی نمیبرم
پتورو از روم کشیدم و خیلی شاکی و کلافه از جام بلند شدم و گفتم:
-من میمیرم آخرش از بی خوابی...
رفتم تو هال و دیدم مامان داره برای خودش چای میریزه. با دیدن من گفت:
-بیا بشین یکی هم براتو بریزم.
دستمو تو موهام کردم و سرمو خاروندم و گفتم:
-ماشین نمیبری با چی برمیگردی؟
یه قلوپ از چاییش خورد و گفت:
-با تو دیگ
رفتم سمتش و گفتم:
-من امروز کار دارم. خودت میدونی دیگه
یه لقمه نون پنیر گرفت و داد دستم و گفت:
-چیکار داری؟ یه عکس میخوای بری از بیمارستان بگیری، نشون دکتر بدی دیگه؟
-خب بعدش کار دارم
لقمه برای خودش گرفت و گذاشت دهنش و گفت:
.
ادامه د رپست بعدی?
.
#رمان_عاشقانه #رمان #رمانتیک #رمان_آنلاین #رمان_ایرانی #رمانتیک_عاشقانه #رمان_جدید #رمان_خوب #رمان_جذاب #عاشقانه #عاشقانه_خاص #عاشقانه_ها #عاشقانه_های_من #عاشقانه_های_من_و_تو #عاشقانه_های_من_برای_تو #عاشقانه_شاد #عشق #عشقولانه #عشقبازی_دونفره #عشقم #عشقبازی #عشق_جان #عاشقی #عاشقی_با_تو #عاشقیم #عاشقی_یعنی_همین #عاشقی_دردسری_بود_نمیدانستیم #عاشقی_کنیم #عاشقتونم #عاشقتم
پیشرفت من پیشرفت شماست. بیاین با لایک و کامنتاتون باهم پیجو ببریم بالا
.
.
-جانم؟
لباسامو نشون دادو گفت:
-مامان تو این شکلی رفتی بیمارستان؟
لبخند زدم و گفتم:
-اینقدر هول شدم که نفهمیدم چی پوشیدم
-باشه قربونت برم. برو استراحت کن
پیراهنمو در اوردم و افتادم رو تخت. پتو روم کشیدم و از فرط خستگی، به ثانیه نکشید که خوابم برد.
هنوز از خواب سیر نشده بودم که، مامان شروع کرد به صدا زدنم.
یه سره میگفت:
-مرتضی... مرتضی مامان پاشو پسرم... پاشو دیرم شد
پتو رو از روسرم کشیدم و گفتم:
-مامان دیرت شد من با شما چیکار دارم خب؟
-پاشو میخوام برم دانشگاه. من برم تو دیگه بیدار نمیشی
-دوباره با صدای گرفته در حالیکه چشام باز نمیشد و خودمو با پتو جمع کرده بودم، گفتم:
-مگه ساعت چنده؟
-7 ونیم
دوباره خوابم برد که باز مامان داد زد:
-مرتضی پاشو منو برسون اصلا. اینجوری هم تو سرحال میشی، هم ماشین الکی نمیبرم
پتورو از روم کشیدم و خیلی شاکی و کلافه از جام بلند شدم و گفتم:
-من میمیرم آخرش از بی خوابی...
رفتم تو هال و دیدم مامان داره برای خودش چای میریزه. با دیدن من گفت:
-بیا بشین یکی هم براتو بریزم.
دستمو تو موهام کردم و سرمو خاروندم و گفتم:
-ماشین نمیبری با چی برمیگردی؟
یه قلوپ از چاییش خورد و گفت:
-با تو دیگ
رفتم سمتش و گفتم:
-من امروز کار دارم. خودت میدونی دیگه
یه لقمه نون پنیر گرفت و داد دستم و گفت:
-چیکار داری؟ یه عکس میخوای بری از بیمارستان بگیری، نشون دکتر بدی دیگه؟
-خب بعدش کار دارم
لقمه برای خودش گرفت و گذاشت دهنش و گفت:
.
ادامه د رپست بعدی?
.
#رمان_عاشقانه #رمان #رمانتیک #رمان_آنلاین #رمان_ایرانی #رمانتیک_عاشقانه #رمان_جدید #رمان_خوب #رمان_جذاب #عاشقانه #عاشقانه_خاص #عاشقانه_ها #عاشقانه_های_من #عاشقانه_های_من_و_تو #عاشقانه_های_من_برای_تو #عاشقانه_شاد #عشق #عشقولانه #عشقبازی_دونفره #عشقم #عشقبازی #عشق_جان #عاشقی #عاشقی_با_تو #عاشقیم #عاشقی_یعنی_همین #عاشقی_دردسری_بود_نمیدانستیم #عاشقی_کنیم #عاشقتونم #عاشقتم
بیشتر...
تبلیغات