| 4 سال پیش ZAHRA

..من خودم را جا گذاشته ام در ماشین اسباب بازی ای که اتفاقا درهایش هم باز بسته می شد عقب می کشیدم

..من خودم را جا گذاشته ام در ماشین اسباب بازی ای که اتفاقا درهایش هم باز بسته می شد عقب می کشیدم
.
.
من خودم را جا گذاشته ام در ماشین اسباب‌بازی ای که اتفاقا درهایش هم باز و بسته می‌شد و عقب می‌کشیدمش و وقتی که صدای تِق می‌داد، رهایش می‌کردم و تا بی نهایت می‌رفت.
فکر من مانده در ظرف بیضی شکلی که پر بود از تغذیه و بوی پرتقال و نارنگی و چند تا لقمه ای که مامان پیچیده بود و هنوز هم نشسته ام روی صندلی رنگی حیاط مهدکودکمان و لقمه گاز می‌زنم و پاهایم را که توی هوا معلق مانده هی تکان می‌دهم.
هنوز بوی مداد شمعی و آب رنگ و گواش و مقوا و بوی حیاط مدرسه را می‌شنوم و هنوز فکر می‌کنم که مرز، فقط همان خط‌ نازکی بود که بغل‌دستی ام روی میز مدرسه می‌‌کشید، تا بین ما فاصله بیافتد.
در پس تمام این سیاهی ها، من جان می‌کنم که سبز و صورتی و آبی بمانم، منظورم را میفهمی؟!

#‌پرهام_جعفری

..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#‌دلنوشته_خاص #‌دلنوشته #‌شعر #‌متن_خاص #‌عشق #‌عاشقانه #‌عاشق #‌روستا #‌کودکانه #‌عکاسی #‌عکاسی_طبیعت #‌عکاسی? #‌طبیعتگردی #‌طبیعت_گردی #‌طبیعت_ایران #‌پاییز #‌مسافرت #‌ایرانگردی
#‌hamgardi #‌iran #‌wonderful_places #‌trip #‌travel #‌travelphotography #‌tourist #‌nature #‌autumn #‌photography #‌photo

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط