|
4 سال پیش
عباس شریفی
داستان یک شهر تنها داستان یک شهر نیست روایت تاریخ است تاریخی پرِ آبِ چشم یک شاهکار دیگر از احمد
داستان یک شهر تنها داستان یک شهر نیست! روایت تاریخ است ؛ تاریخی پرِ آبِ چشم.
یک شاهکار دیگر از احمد محمود
داستان این کتاب ،ادامه ی رمان بی نظیر «همسایه ها» محسوب می شود. بر خلاف «مدار صفر درجه» و «همسایه ها» در این کتاب کمتر با دیالوگ مواجهیم و بیشتر توصیف و تصویر مکان ها و افراد را می خوانیم. من اما همچنان دیالوگ گویی های بی نظیر احمد محمود را بیشتر می پسندم. داستان یک شهر روایت یکی از دانشجویان افسری حزب توده ست پس از کودتای بیست و هشتم مرداد و تبعید شدنش به بندر لنگه. در واقع نوعی رمان خاطره است از یک دوره ی تاریخی
بشنو ای جلاد
و مپوشان چهره با دستان خون آلود
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر
و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه
و به جا مانده ست از خون شهیدان
بر سواد سنگفرش راه
نقش یک فریاد
ای جلاد
ننگت باد
ظاهرن در صبحدم بیست و هفتم مهرماه سی و دو هنگامی که افسران باشگاه نظامی را به جرم همراهی با دکتر مصدق و حزب توده به سمت جوخه های اعدام می برده اند، این شعر را با صدای بلند می خوانده اند.
آفتاب که سر بزند، زندگی سرهنگ مبشری با آنهمه دلاوری و استقامت بپایان رسیده است، زندگی سروان محقق،مردی که همه ایمان است و شجاعت،مثل چراغی که در گذرگاه طوفان باشد،خاموش می شود.گلوله،سینه ی سروان کلالی را خواهد درید.قامت سرگرد بهنیا به خون خواهد نشست و نام سروان مهدیان قصه خواهد شد...
یادشان همیشه جاویدان
#داستان_یک_شهر
#احمد_محمود
#انتشارات_معین #کتاب_خوب #معرفی_کتاب
#در_هر_کتابی_رازی_نهفته_است
یک شاهکار دیگر از احمد محمود
داستان این کتاب ،ادامه ی رمان بی نظیر «همسایه ها» محسوب می شود. بر خلاف «مدار صفر درجه» و «همسایه ها» در این کتاب کمتر با دیالوگ مواجهیم و بیشتر توصیف و تصویر مکان ها و افراد را می خوانیم. من اما همچنان دیالوگ گویی های بی نظیر احمد محمود را بیشتر می پسندم. داستان یک شهر روایت یکی از دانشجویان افسری حزب توده ست پس از کودتای بیست و هشتم مرداد و تبعید شدنش به بندر لنگه. در واقع نوعی رمان خاطره است از یک دوره ی تاریخی
بشنو ای جلاد
و مپوشان چهره با دستان خون آلود
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر
و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه
و به جا مانده ست از خون شهیدان
بر سواد سنگفرش راه
نقش یک فریاد
ای جلاد
ننگت باد
ظاهرن در صبحدم بیست و هفتم مهرماه سی و دو هنگامی که افسران باشگاه نظامی را به جرم همراهی با دکتر مصدق و حزب توده به سمت جوخه های اعدام می برده اند، این شعر را با صدای بلند می خوانده اند.
آفتاب که سر بزند، زندگی سرهنگ مبشری با آنهمه دلاوری و استقامت بپایان رسیده است، زندگی سروان محقق،مردی که همه ایمان است و شجاعت،مثل چراغی که در گذرگاه طوفان باشد،خاموش می شود.گلوله،سینه ی سروان کلالی را خواهد درید.قامت سرگرد بهنیا به خون خواهد نشست و نام سروان مهدیان قصه خواهد شد...
یادشان همیشه جاویدان
#داستان_یک_شهر
#احمد_محمود
#انتشارات_معین #کتاب_خوب #معرفی_کتاب
#در_هر_کتابی_رازی_نهفته_است
بیشتر...
تبلیغات