روزی، در پستوی اتاق پدربزرگم، ورقی فرسوده یافتم، به خط پدربزرگم کوچک بودم، به سختی نوشته را خواندم

روزی، در پستوی اتاق پدربزرگم، ورقی فرسوده یافتم، به خط پدربزرگم کوچک بودم، به سختی نوشته را خواندم
روزی، در پستوی اتاق پدربزرگم، ورقی فرسوده یافتم، به خط پدربزرگم.
کوچک بودم، به سختی نوشته را خواندم.
اما هیچ معنائی فهم نکردم. مگر روزی که، زخمِ جهل را، در جانِ خویش دانستم.
پدربزرگم نوشته بود: تا زمانی‌که باغِ وجودِ خود را، مأوای درازگوشان کرده‌ای، پرندە جانت، شعور هیچ پروازی را، فهم نخواهد کرد.

? #‌میثرا_اشوآن
? #‌فروهر
#‌ملحمدره#‌اسدآباد#‌همدان
#‌طبیعت#‌طبیعتگردی#‌کوه#‌کوهنوردب#‌پاییز#‌طبیعت_پاییزی#‌عکاسی#‌بومگردی#‌روستا#‌روستاگردی#‌درخت#‌توت#‌درخت_توت#‌خزان

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط