|
3 سال پیش
عباس شریفی

داستانی به فکرم رسیده که قصد نوشتنش را دارم گوش کنید پیرزن پیرمردی که از گرسنگی در حال مرگند حصیر

داستانی به فکرم رسیده که قصد نوشتنش را دارم گوش کنید پیرزن پیرمردی که از گرسنگی در حال مرگند حصیر
داستانی به فکرم رسیده که قصد نوشتنش را دارم.گوش کنید؛ پیرزن و پیرمردی که از گرسنگی در حال مرگند حصیری کهنه زیر پا دارند. چند همسایه ی شوخ طبع در لباس دلسوزی می آیند و هرکدام هی قیمت حصیر را به اسم اینکه قدیمی است بالا می برند، طوری که پیرزن و پیرمردِ گرسنه، خیال می کنند گنجی زیر سر دارند، چه گنجی! کم کم به همه ظنین می شوند، و همه جا را پر از اشباحی می بینند که قصد دارند این گنج را از چنگشان دربیاورند. و بالاخره به یکدیگر شک می کنند؛ هر کدام به خیال اینکه آن یکی قصد دارد گنج را صاحب شود_ و این طوری به جان هم می افتند. کسی که این وسط تفریح می کند همسایه ها هستند.

این کهنه حصیر همان ایران ما نیست؟!؟???
پی نوشت: هرازگاهی که با دوستان سر صحبت به سینما کشیده می شود همگی از نبود فیلمنامه ناله و گلایه داریم! اینبار اگر صحبتی شد یادم باشد بگویم کارگردان نداریم وگرنه فیلمنامه هست.
#‌بهرام_بیضایی
#‌اشغال
#‌اتفاق_خودش_نمی_افتد
#‌انتشارات_روشنگران_و_مطالعات_زنان
#‌فیلمنامه #‌معرفی_کتاب #‌کتاب_خوب #‌در_هر_کتابی_رازی_نهفته_است

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط