| 4 سال پیش پیک کتاب

.از متن کتاب شازده احتجاب توی همان صندلی راحتی اش فرو رفته بود پیشانی داغش را روی دو ستون دستش

.از متن کتاب شازده احتجاب توی همان صندلی راحتی اش فرو رفته بود پیشانی داغش را روی دو ستون دستش
@‌peykeketab
.
-از متن کتاب-
.
شازده احتجاب توی همان صندلی راحتی اش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه می کرد. یک بار کلفتش و یک بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پا کوبیدن شازده را شنید و دوید پايین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.
.
.
سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه روشن زیر درخت ها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همان طور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشه ی چادر نماز پیدا بود.
.
_سلام.
.
و زن هم گفت: سلام.
.
_مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم ...؟
.
_خب، شازده جون، اموراتم اصلاح نمی شه. وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم: (حسنی، صندلی را بیار، بلکه کَرم شازده کاری بکنه.)
.
@‌peykeketab

#‌شازده_احتجاب
#‌هوشنگ_گلشیری
#‌نشر_نیلوفر
#‌داستانهای_فارسی
#‌چاپ_پانزدهم
#‌تعداد_صفحه_۱۲۰
#‌قیمت_۱۸۵۰۰_تومان
#‌پیک_کتاب #‌معرفی_کتاب #‌کتاب #‌رمان #‌داستان #‌قصه #‌ادبیات #‌کتابخوانی #‌کتابخانه #‌کتاب_خوب #‌کتاب_دوست #‌کتابخونه #‌کتاب_بخوانیم #‌کتاب_جدید #‌کتاب_مقدس #‌کتاب_پرفروش #‌کتاب_کودک #‌کتاب_فروشی #‌کتاب_روانشناسی #‌کتاب_رایگان

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط