|
3 سال پیش
آموزش آشپزی / یامی کوک
? ?چون قراره ، کنار هم لحظه های خوبیو داشته باشیم در کنار آموزشهای آشپزیم از داستانهای زندگیم میگم
?
?چون قراره ، کنار هم لحظه های خوبیو داشته باشیم در کنار آموزشهای آشپزیم از داستانهای زندگیم میگم(جالبه)
?رسیدیم به قصه خواهر عشق فلزیم ( عشق فلزی ۳)
تا الان ۳ تا عشق فلزی داشتم که داستانشون رو توی هایلایت ، قسمت درباره من نوشتم
?بقیه ماجرا ،
درسته که خودم از خرید لکسوس صرف نظر کرده بودم امااا همچنان اسمش »ماشینم « هست .
چون هر بار که تو خیابون میدیدمش ، تو دلم میگفتم ؛ خودم خواستم که نخریدمت ( البته با یه لحن خاص )
گذشت و گذشت تا اینکه یهو یه ماشینیو از بغل دیدمو فکر کردم ماشینمه ( لکسوس ) و وقتی که راه افتاد دیدم عه اینکه اون نبوده !!
تو دلم گفتم ؛ این چی چی بود ؟؟ یه خورده ای به چشمم اومد اما محلش ندادمو پیگیر نشدم .
تا اینکه یه روزی که رفته بودم واسه خرید و همسری تو ماشین نشسته بود ، اتفاق جالبی برام افتاد ?
عصر بود و موقع غروب ، هوا نه روشن بود نه تاریک .
?از اونجایی که من ، تو مدل ماشینا دقیق نیستم ، وقتی از مغازه بیرون اومدم یه راست رفتم همون جایی که همسری منو پیاده کرده بود . دستگیره درو باز کردم دیدم قفله ، زدم به شیشه که همسری درو باز کنه دیدم در باز نشد ( منم چند تا کیسه دستم بود و خسته هاااا) .
از طرفیم میشنیدم یکی بوق میزنه ، اما چون خیابون شلوغ بود توجهی نکردم ☺️
سرتونو درد نیارم ، خم شدم که قر بزنم که چرا درو باز نمیکنه ، که دیدم هیچکی تو ماشین نیست !!!
سرمو چرخوندم ببینم همسری کجا رفته که دیدم ، ااای دل غافل ، به فاصله ۳ متر اونورتر ، پست همین ماشین ، ماشینمون پارکه و همسریم داره بوووق میزنه
?منوو میگی ! از طرفی خندم گرفته بود ، از طرف دیگه بد جوری سه کاری کرده بودم ( ماشینمون رو عوضی گرفته بودم )?
خدااای من ، آخه چرا !!
همسری که شاخ در اورده بود و از بی توجهی و پشتکارم واسه باز کردن در ماشین ، خنده اش گرفته بود گفت : یعنی تو ماشینمونو نمیشناسی!!
تازه وقتی تو ماشین نشستم ، به ماشین جلویی نگاه کردم ، دیدم همرنگه ماشینمونه ، شیشه هاشم که تاریک بوده( مثه ماشین خودمون )، تازشم من اونجا پیاده شده بودم (مثلا علامت گذاشته بودم تا گم نکنمش )
? خودمم خیلی تعجب کردم از کارم و بعدش واسه اینکه کم نیارم با شوخی گفتم : آخه چرا اومدی عقبتر !!! خوب شد راننده اش نبوداا و گرنه که میرفتم تو ماشینش ?
زیر چشمی داشتم ماشینی که اشتباهی گرفته بودمو دید میزدم . دیدم یه جوراایی شبیه ماشین خودمونه ، فقط اون شاسی بلنده ( نخندیناا خسته بودم ?)
خلاصه اینکه عکس ماشینه تو ذهنم حک شد (مخصوصا چراغ عقبش)
اگه دوس داری بقیه داستانمو بدونی ،تو استوری میذارم☺️
#داستان_واقعی
?چون قراره ، کنار هم لحظه های خوبیو داشته باشیم در کنار آموزشهای آشپزیم از داستانهای زندگیم میگم(جالبه)
?رسیدیم به قصه خواهر عشق فلزیم ( عشق فلزی ۳)
تا الان ۳ تا عشق فلزی داشتم که داستانشون رو توی هایلایت ، قسمت درباره من نوشتم
?بقیه ماجرا ،
درسته که خودم از خرید لکسوس صرف نظر کرده بودم امااا همچنان اسمش »ماشینم « هست .
چون هر بار که تو خیابون میدیدمش ، تو دلم میگفتم ؛ خودم خواستم که نخریدمت ( البته با یه لحن خاص )
گذشت و گذشت تا اینکه یهو یه ماشینیو از بغل دیدمو فکر کردم ماشینمه ( لکسوس ) و وقتی که راه افتاد دیدم عه اینکه اون نبوده !!
تو دلم گفتم ؛ این چی چی بود ؟؟ یه خورده ای به چشمم اومد اما محلش ندادمو پیگیر نشدم .
تا اینکه یه روزی که رفته بودم واسه خرید و همسری تو ماشین نشسته بود ، اتفاق جالبی برام افتاد ?
عصر بود و موقع غروب ، هوا نه روشن بود نه تاریک .
?از اونجایی که من ، تو مدل ماشینا دقیق نیستم ، وقتی از مغازه بیرون اومدم یه راست رفتم همون جایی که همسری منو پیاده کرده بود . دستگیره درو باز کردم دیدم قفله ، زدم به شیشه که همسری درو باز کنه دیدم در باز نشد ( منم چند تا کیسه دستم بود و خسته هاااا) .
از طرفیم میشنیدم یکی بوق میزنه ، اما چون خیابون شلوغ بود توجهی نکردم ☺️
سرتونو درد نیارم ، خم شدم که قر بزنم که چرا درو باز نمیکنه ، که دیدم هیچکی تو ماشین نیست !!!
سرمو چرخوندم ببینم همسری کجا رفته که دیدم ، ااای دل غافل ، به فاصله ۳ متر اونورتر ، پست همین ماشین ، ماشینمون پارکه و همسریم داره بوووق میزنه
?منوو میگی ! از طرفی خندم گرفته بود ، از طرف دیگه بد جوری سه کاری کرده بودم ( ماشینمون رو عوضی گرفته بودم )?
خدااای من ، آخه چرا !!
همسری که شاخ در اورده بود و از بی توجهی و پشتکارم واسه باز کردن در ماشین ، خنده اش گرفته بود گفت : یعنی تو ماشینمونو نمیشناسی!!
تازه وقتی تو ماشین نشستم ، به ماشین جلویی نگاه کردم ، دیدم همرنگه ماشینمونه ، شیشه هاشم که تاریک بوده( مثه ماشین خودمون )، تازشم من اونجا پیاده شده بودم (مثلا علامت گذاشته بودم تا گم نکنمش )
? خودمم خیلی تعجب کردم از کارم و بعدش واسه اینکه کم نیارم با شوخی گفتم : آخه چرا اومدی عقبتر !!! خوب شد راننده اش نبوداا و گرنه که میرفتم تو ماشینش ?
زیر چشمی داشتم ماشینی که اشتباهی گرفته بودمو دید میزدم . دیدم یه جوراایی شبیه ماشین خودمونه ، فقط اون شاسی بلنده ( نخندیناا خسته بودم ?)
خلاصه اینکه عکس ماشینه تو ذهنم حک شد (مخصوصا چراغ عقبش)
اگه دوس داری بقیه داستانمو بدونی ،تو استوری میذارم☺️
#داستان_واقعی
بیشتر...
تبلیغات