|
4 سال پیش
M.R.A
خراب از باد پائیز خمارانگیز تهران خمار آن بهار شوخ شهر آشوب شمرانم خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدا
خراب از باد #پائيز خمارانگيز #تهران م
#خمار آن بهار #شوخ و شهر #آشوب شمرانم
خدايا #خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون #رگبار #باران م
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
#سه_تار #مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي #عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در #آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته #شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به #اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود#آبشاردلکش پس #قلعه ام در گوش
شب پائيز #تبريز است در #باغ گلستانم
گروه #کودکان سرگشته چرخ و فلک #بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه #شهرفرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه #دريا يي چه طوفاني که من در پيچ و #تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار #شعر #فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين #نامردي و نامردمي بس کن
که من #سلطان #عشق و #شهريار شعر #ايران م
#خمار آن بهار #شوخ و شهر #آشوب شمرانم
خدايا #خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون #رگبار #باران م
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
#سه_تار #مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي #عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در #آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته #شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به #اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود#آبشاردلکش پس #قلعه ام در گوش
شب پائيز #تبريز است در #باغ گلستانم
گروه #کودکان سرگشته چرخ و فلک #بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه #شهرفرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه #دريا يي چه طوفاني که من در پيچ و #تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار #شعر #فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين #نامردي و نامردمي بس کن
که من #سلطان #عشق و #شهريار شعر #ايران م
بیشتر...
تبلیغات