| 3 ماه پیش leila_vakiili

نشسته بود تو کافه همینجوریکه داشت قهوه میخورد یاد چندماه قبل افتاد اینکه چقدر حرص چیزایی خورده بود

نشسته بود تو کافه همینجوریکه داشت قهوه میخورد یاد چندماه قبل افتاد اینکه چقدر حرص چیزایی خورده بود
نشسته بود تو کافه و همینجوریکه داشت قهوه ش و میخورد یاد چندماه قبل افتاد.
اینکه چقدر حرص چیزایی و خورده بود که الان دیگه اتفاف افتاده بود و اونقدرا هم وحشتناک نبود.
.
چقدر اون روزیکه با دوستاش رفته بود بیرون
خودخوری کرده بود و از سینما و فیلمی که دیده بود هیچی نفهمیده بود و هیچ لذتی نبرده بود و وقتی یادش میفتاد انگار یه روز سیاه داشته و شبشم اشکهاش ناخودآگاه ریخته بود.
به خودش میگفت چرا من زندگی نمیکنیم
چرا منتظر روزای خوبم
اما روزای خوب همون سینمایی بود که با دوستاش رفته بود.
همون صبحونه ای بود که صبح درست کرده بود و تنش سالم بود و یه طلوع دیگرو دیده بود .
وقتی از در کافه اومد بیرون
میخواست تو همون کافه خود قبلیش و بذاره و بره خونه‌ و یجور دیگه ای زندگی و ببینه…
.
#‌زندگی #‌خونه #‌sweethome #‌دکوراسیون

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط