|
4 سال پیش
Nasim Golestani
مثل خیلی ها که دوست دارند تو یه کلبه وسط جنگل زندگی کنند، من هم یه زمانی چنین خیالی داشتم باهاش
?
مثل خیلیها که دوست دارند تو یه کلبه وسط جنگل زندگی کنند، من هم یه زمانی چنین خیالی داشتم و باهاش حال میکردم و گاهی هم حرص میخوردم که چرا ندارم. حالا هم بدم نمیاد چنین دم و دستگاهی داشته باشم، اما نه دیگه وسط جنگل. ماها بعضی موقع نمیدونیم «جنگل» چیه.
یه زمانی یه خاک سی در پنجاه سانت داشتم (بگم باغچه آیا؟ گلدون؟). اولین خاکی بود که ریشه گیاهاش میرفت تو دل خود خاک واقعی. با کلی ذوق و شوق بذر نعناع و جعفری خریدم و دونه دونه گذاشتمشون تو دل خاک واقعی و بعد هر روز که از بیرون برمیگشتم با ذرهبین روی خاک رو وارسی میکردم بلکه چیزی نوک زده باشه. این خاک واقعی تو ظل آفتاب بود. همهش نگران نیزه آفتاب بودم مخصوصاً آفتاب نیمروز. از بیرون خونه، آفتاب بیرحم بهار و تابستونی رو تو ذهنم مجسم میکردم که داره تمام آب خاک رو میکشه سمت خودش. آخه چه قدر خودخواه :) به هر حال، شد و این بذرها شدند نعناع و جعفری واقعی. نه از اون نعناع جعفریهایی که از تو سوپرمارکت و بازار میخریم. ساقهشون به ریشهشون چسبیده بود که ریشهشون تو خاک بود. مثل یه کودک چند ساله، ذوق میکردم از دیدن قد کشیدنشون. یکشنبهها (یا شاید هم شنبهها) چند برگ میکندم و صبحانه میزدم. واقعا حس خوبی بود. وسط تمام بدحالیهای عالم هم که باشی، دیدن سبزی چیزی که خودت کاشتی و دراومده کافیه برای اینکه یه صبح تا ظهرت رو بسازه.
Il était une fois que j’ai eu une terre de 30*50 cm (un petit jardin ? un pot ?) C’était ma première terre vraie dans laquelle les racines poussaient. J’ai acheté des graines de menthe et de persil dont j’ai posé dans la terre vraie et chaque jour en rentrent chez moi je regardais la terre pour trouver des têtes de plantes. Cette terre se trouvait sous le soleil, pas de l’ombre. J’inquiétais le soleil, surtout à midi. Enfin, un jour est arrivé dans lequel ces graines-ci devenaient des feuilles et des tiges. J’adorais regarder leurs pousses comme une enfante de quelques ans. Je cueillais quelques feuilles pour un petit-déjeuner les weekends. Je me suis sentie magnifique. Même au milieux de tout l’inconfort, regarder une plante qu’on a soi-même planté est suffisant pour une belle et agréable journée.
#گرونوبل #نون_پنیر_سبزی #صبحانه #دلخوشی_های_کوچک_من #نعناع #جعفری #روزمرگی #روزمرگیهای_من #کاشت_گیاه #باغچه #عکس #عکس_روزمرگی
#grenoble #petitjardin #quotidien #photoquotidienne
مثل خیلیها که دوست دارند تو یه کلبه وسط جنگل زندگی کنند، من هم یه زمانی چنین خیالی داشتم و باهاش حال میکردم و گاهی هم حرص میخوردم که چرا ندارم. حالا هم بدم نمیاد چنین دم و دستگاهی داشته باشم، اما نه دیگه وسط جنگل. ماها بعضی موقع نمیدونیم «جنگل» چیه.
یه زمانی یه خاک سی در پنجاه سانت داشتم (بگم باغچه آیا؟ گلدون؟). اولین خاکی بود که ریشه گیاهاش میرفت تو دل خود خاک واقعی. با کلی ذوق و شوق بذر نعناع و جعفری خریدم و دونه دونه گذاشتمشون تو دل خاک واقعی و بعد هر روز که از بیرون برمیگشتم با ذرهبین روی خاک رو وارسی میکردم بلکه چیزی نوک زده باشه. این خاک واقعی تو ظل آفتاب بود. همهش نگران نیزه آفتاب بودم مخصوصاً آفتاب نیمروز. از بیرون خونه، آفتاب بیرحم بهار و تابستونی رو تو ذهنم مجسم میکردم که داره تمام آب خاک رو میکشه سمت خودش. آخه چه قدر خودخواه :) به هر حال، شد و این بذرها شدند نعناع و جعفری واقعی. نه از اون نعناع جعفریهایی که از تو سوپرمارکت و بازار میخریم. ساقهشون به ریشهشون چسبیده بود که ریشهشون تو خاک بود. مثل یه کودک چند ساله، ذوق میکردم از دیدن قد کشیدنشون. یکشنبهها (یا شاید هم شنبهها) چند برگ میکندم و صبحانه میزدم. واقعا حس خوبی بود. وسط تمام بدحالیهای عالم هم که باشی، دیدن سبزی چیزی که خودت کاشتی و دراومده کافیه برای اینکه یه صبح تا ظهرت رو بسازه.
Il était une fois que j’ai eu une terre de 30*50 cm (un petit jardin ? un pot ?) C’était ma première terre vraie dans laquelle les racines poussaient. J’ai acheté des graines de menthe et de persil dont j’ai posé dans la terre vraie et chaque jour en rentrent chez moi je regardais la terre pour trouver des têtes de plantes. Cette terre se trouvait sous le soleil, pas de l’ombre. J’inquiétais le soleil, surtout à midi. Enfin, un jour est arrivé dans lequel ces graines-ci devenaient des feuilles et des tiges. J’adorais regarder leurs pousses comme une enfante de quelques ans. Je cueillais quelques feuilles pour un petit-déjeuner les weekends. Je me suis sentie magnifique. Même au milieux de tout l’inconfort, regarder une plante qu’on a soi-même planté est suffisant pour une belle et agréable journée.
#گرونوبل #نون_پنیر_سبزی #صبحانه #دلخوشی_های_کوچک_من #نعناع #جعفری #روزمرگی #روزمرگیهای_من #کاشت_گیاه #باغچه #عکس #عکس_روزمرگی
#grenoble #petitjardin #quotidien #photoquotidienne
بیشتر...
تبلیغات