|
4 سال پیش
‌?مَهلا هَستم

بسم الله این کیک تولد همسر مظلوم واقع شد عکسش نه تو هایلایتا بود نه پستا..امروز تصمیم گرفتم با بقیه

بسم الله این کیک تولد همسر مظلوم واقع شد عکسش نه تو هایلایتا بود نه پستا..امروز تصمیم گرفتم با بقیه
بسم الله?

این کیک تولد همسر مظلوم واقع شد عکسش نه تو هایلایتا بود نه پستا..امروز تصمیم‌گرفتم با بقیه داستان پستش کنم ?? #‌سرگذشت_مهلا

روزای پراسترسی بود .. جدال بین دونیم کره ی مغزم که یک طرف میگفتننن نههههه ..یکطرف میگفتن اااررره.. انگار که اگه نمیخاستمش هم قسمت این بود که بخوامش??چندروز داییم و مامانم رفتن درو همسایه پرسیدن و تحقیق کردن که همه تاییدکرده بودن و کلی هم ازخانوادشون تعریف کرده بودن..البته چون پدرشون امام جماعت محله بودبیشترروحساب شناخت پدرشون میگفتن??
ننه ماهم‌که در توهم ‌این بود که اگه جواب بله نده دیگه خواستگارنمیادو لگد به بخت دخترش زده ???
خلاصه مامانم با داییم اصرار اصرار که بزار بیان یکباردیگه اگه نخواستی بعدا دیگه قبول نکن..بلاخره موفق شدن و منو راضی کردن و منم قبول کردم که واسه دفعه دوم با پدرش و بقیه خواهربرادراشون بیان خونمون..چون خونه مون‌گنجایش اون جمعیت رو نداشت خونه مادربزرگم این جلسه رو گرفتیم و برای اینکه ماهم‌تو جمعیت کم‌نیاریم ?داییم رو بعنوان بزرگتر دعوت کردیم...بماند که برای لباس پوشیدن من گریه مامانمو دراوردمو مامانم گریه منو??????
خلاصه دمدمای یک عصر پاییزی بودو هوا تاریک شده بود که زنگ‌آیفون به صدا دراومد ?
بله ایندفعه گلو شیرینی اورده بودن?(مثکه رسمشون اینه اگه بپسندن گل و شیرینی میبرن)
و شخص مورد نظر ازدر وارد شد??? ‌کلا با دفعه قبل فرق داشت با کاپشن مشکی و شلوار کتون مشکی و کفش اسپرت مشکی? تو دلم گفتم اخه خواستگاری بااین وضع میرن?!اونم باهمچین بابایی! الان باید ازاین پیرهن سفیدای یقه شیخی تنت باشه لامصب?
نشسته بودیم که باباشون گفت برید حرفاتون رو بزنید ..
بخاطر استرس شدیدی که داشتم یادم‌نمیادچی گفتیم اما نزدیک یک ساعت حرف زدیم ..و فقط اینو یادمه که سبک بازی زیاد دراوردم ??وسط حرفامون بود که گفت اختلاف سنی مون واستون مهم نیست!!(ده سال تفاوت سنی داریم و من با دخترخواهرش راهنمایی تو یک مدرسه بودیم??)
که منم گفتم نه زیاد مهم تفاهمه .. حالا شما بگید طرفداراستقلالید یا پرسپولیس????????دقیقا معلوم بود که میخاستم یکاری کنم از انتخاب خودش پشیمون شه..ولی انگار ایشون همین خل بازی های من جذبش کرده? ..یک خنده ریزی رفتو گفت والا من علاقه ای به اینجور چیزا ندارم ??
همونجابودکه دودقیقه سکوت پیشه کردم?
__
عاقا این سرگذشت من شاید واسه شما خنددارو جالب بیادا اما واسه من این یک هفته ده سال گذشت ..نصف کله ام‌سفیدشد???

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط