|
4 سال پیش
uons
به قلم حمید داودآبادی عکاس خبرنگار پژوهشگر نویسنده یادگار هشت سال دفاع مقدس برسد به دست رئیس قوه
به قلم #حمید_داودآبادی
#عکاس #خبرنگار #پژوهشگر #نویسنده
و یادگار هشت سال #دفاع_مقدس
برسد به دست #رئیس_قوه_قضائیه!
حدود سال 1365 در اوج جنگ ایران و عراق، خبر عجیبی در فضای محدودرسانه ای آن زمان پیچید:
به دستور مستقیم #صدام_حسین حاکم بعث #عراق، یکی از بازاریان بزرگ و صاحب نفوذ شهر #بصره را که مقدار زیادی کالاهای ضروری مردم را #احتکار کرده بود، شدیدا تنبیه کردند تا درس عبرتی شود برای دیگران و شد!
عوامل صدام، ثروت اندوز بزرگ را که کلی آقازاده و عامل نفوذی توی سیستم اقتصادی عراق داشت، مقابل چشم مردم، وسط میدان بصره نشاندند.
یک قالب بزرگ فلزی دور بدن او گذاشتند. او که منتظر بود نفوذیها و نانخورهایش در سیستم سیاسی و اقتصادی کشور به دادش برسند، متعجب نگاه می کرد و نمی دانست چه تصمیمی برایش دارند.
قالب را که دورش گذاشتند، یک دستگاه کامیون بتون سازی که تانکر آن می چرخید و درحال تولید بتون بود، جلو آمد.
مقابل چشمان از حدقه درآمده او، سر لوله را داخل قالب گذاشتند و تا گردنش را بتون ریزی کردند.
جلوی چشمان وحشت زده ولی خوشحال مردم، سرمایه دار محتکر را به همان حال رها کردند.
اخلالگر اقتصادی، که تا آن لحظه از دارایی های عظیم و عوامل نفوذی اش در حکومت می گفت و همه را تهدید می کرد، حالا دیگر عربده می زد و التماس می کرد.
دقایق اول تلاش کرد تا خود را از بین صدها کیلو بتون نجات دهد.
به مردم التماس می کرد تا کمکش کنند.
مردم اما، روزهایی را به یاد می آوردند که او، همچون زالو خون مردم را می مکید.
باوجودی که دلشان می سوخت، از عاقبت او خوشحال بودند و آرزو می کردند برای بقیه همکیشان و هم مسلکانش نیز اعمال شود.
فرزندان، دوستان، همکاران و شرکایش، وحشت زده او را نگریستند؛ رفتند تا سریع انبارهای خود را به روی مردم بگشایند تا به سرنوشت او دچار نشوند!
در زیر تابش سوزان آفتاب گرم جنوب عراق، لحظه به لحظه بتون خشک می شد و مرد ذره ذره له می شد، تا در وحشتاک ترین حالت ممکن جان داد.
مقابل چهره سیاه شده صاحب نفوذ، سرمایه دار محتکر و … تابلویی نصب کردند که بر آن نوشته شده بود: "به دستور جناب سیدالرئیس صدام حسین
این سزای کسی است که در سیستم اقتصادی کشور اخلال ایجاد کند، اموال مورد نیاز مردم را احتکار کند تا به چند برابر قیمت بفروشد، و درحالی که ملت عراق درگیر جنگ است، او در فکر انباشتن ثروت خود و خاندانش است."
حمید داودآباد
#عکاس #خبرنگار #پژوهشگر #نویسنده
و یادگار هشت سال #دفاع_مقدس
برسد به دست #رئیس_قوه_قضائیه!
حدود سال 1365 در اوج جنگ ایران و عراق، خبر عجیبی در فضای محدودرسانه ای آن زمان پیچید:
به دستور مستقیم #صدام_حسین حاکم بعث #عراق، یکی از بازاریان بزرگ و صاحب نفوذ شهر #بصره را که مقدار زیادی کالاهای ضروری مردم را #احتکار کرده بود، شدیدا تنبیه کردند تا درس عبرتی شود برای دیگران و شد!
عوامل صدام، ثروت اندوز بزرگ را که کلی آقازاده و عامل نفوذی توی سیستم اقتصادی عراق داشت، مقابل چشم مردم، وسط میدان بصره نشاندند.
یک قالب بزرگ فلزی دور بدن او گذاشتند. او که منتظر بود نفوذیها و نانخورهایش در سیستم سیاسی و اقتصادی کشور به دادش برسند، متعجب نگاه می کرد و نمی دانست چه تصمیمی برایش دارند.
قالب را که دورش گذاشتند، یک دستگاه کامیون بتون سازی که تانکر آن می چرخید و درحال تولید بتون بود، جلو آمد.
مقابل چشمان از حدقه درآمده او، سر لوله را داخل قالب گذاشتند و تا گردنش را بتون ریزی کردند.
جلوی چشمان وحشت زده ولی خوشحال مردم، سرمایه دار محتکر را به همان حال رها کردند.
اخلالگر اقتصادی، که تا آن لحظه از دارایی های عظیم و عوامل نفوذی اش در حکومت می گفت و همه را تهدید می کرد، حالا دیگر عربده می زد و التماس می کرد.
دقایق اول تلاش کرد تا خود را از بین صدها کیلو بتون نجات دهد.
به مردم التماس می کرد تا کمکش کنند.
مردم اما، روزهایی را به یاد می آوردند که او، همچون زالو خون مردم را می مکید.
باوجودی که دلشان می سوخت، از عاقبت او خوشحال بودند و آرزو می کردند برای بقیه همکیشان و هم مسلکانش نیز اعمال شود.
فرزندان، دوستان، همکاران و شرکایش، وحشت زده او را نگریستند؛ رفتند تا سریع انبارهای خود را به روی مردم بگشایند تا به سرنوشت او دچار نشوند!
در زیر تابش سوزان آفتاب گرم جنوب عراق، لحظه به لحظه بتون خشک می شد و مرد ذره ذره له می شد، تا در وحشتاک ترین حالت ممکن جان داد.
مقابل چهره سیاه شده صاحب نفوذ، سرمایه دار محتکر و … تابلویی نصب کردند که بر آن نوشته شده بود: "به دستور جناب سیدالرئیس صدام حسین
این سزای کسی است که در سیستم اقتصادی کشور اخلال ایجاد کند، اموال مورد نیاز مردم را احتکار کند تا به چند برابر قیمت بفروشد، و درحالی که ملت عراق درگیر جنگ است، او در فکر انباشتن ثروت خود و خاندانش است."
حمید داودآباد
بیشتر...
تبلیغات