|
4 سال پیش
علی حسینی ©

خیلی از آخر هفته ها صبح زود کوله پشتی ام رو برمیداشتم، با یه بیسکوییت ساقه طلایی یه بطری آب معدن

خیلی از آخر هفته ها صبح زود کوله پشتی ام رو برمیداشتم، با یه بیسکوییت ساقه طلایی یه بطری آب معدن
خیلی از آخر هفته ها،صبح زود کوله پشتی ام‌ رو برمیداشتم، و با یه بیسکوییت ساقه طلایی و یه بطری آب معدنی کوچیک، سالار رو آتیش میکردم و میزدم به دل جاده... هرچه پیش آمد ، خوش آمد...
حتی گاهی مقصد هم مشخص نبود، میرفتم به سمتی که دلم میخواست و در اواسط راه یک مقصدی انتخاب می کردم...
نه راه رو بلد بودم، نه تجهیزات ایمنی خاصی همراهم بود... اگه موتور خراب بشه، اگه پنچر بشه , اگه حیوون وحشی حمله کنه، و.... هزاران اگه دیگه... که البته بعضا دوستان به شوخی میگن آخر سر توی یکی از این سفرها خفتت میکنن و بهت تجاوز می کنن?... حالا تصادف و حوادث جاده ای به کنار.
آقا خلاصه با تمام این خطرات و‌ مخاطرات احتمالی، من به اندازه ی کافی بی کله بودم و هستم... کلا زندگی مخاطره آمیزی داشتم و دارم... ریسک کردن رو دوست دارم... اینکه پا بذارم به مسیری که تهش نمیدونم کجاست... اینکه مناطق جدید رو کشف کنم... البته خیلی از این سفر ها، بعضا مثل اره ای میشه که تا نصفه بره تو کون آدم. نه میشه کشید بیرون، نه بیشتر برد تو، در هر صورت جر میده. خیلی از سفرها هم همینطوره ، تقریبا از یه جایی به بعد دیگه دست خودت نیست، و دیگه نه راه پس داری و نه راه پیش... حالا اسمش مازوخیسمه یا هرچی، اینکه در چنین چلنج هایی خودم رو درگیر کنم لذت میبرم و برام هیجان انگیزه...
تصویر فعلی مربوط میشه به ییلاق سلانسر رودبار، در یک روز آفتابی
#‌رودبار #‌گیلان #‌سلانسر #‌ماجراجویی #‌سفر_با_موتورسیکلت #‌موتورسیکلت #‌ییلاق #‌هیجان_انگیز #‌سفر #‌گردشگری #‌سفر #‌گردش #‌دیدنی_های_گیلان #‌گیلانگردی

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط