|
4 سال پیش
mnyez
.موج وهم است جنون من دریای عذاب سرابی که مرا برد به این یر خراب حال دیوانگی من بنگر، هیچ مگو
. «موج وهم است و جنون من و دریای عذاب
و سرابی که مرا برد به این دِیر خراب
حال دیوانگی من بنگر، هیچ مگو»
در خیابانی که به لطف گوگل مپ نیازی ندارم اسم آن را بدانم قدم میزنم، «افسانه چشمهایت» در گوش هایم و من وسط خیابان های توکیو بی خبرتر و خوشحال تر از همیشه.
منتظر چراغ قرمز در یک چهارراه می ایستم و ناگهان او را میبینم. با آن ظاهر اروپایی، موهای بلند قرمز، با شلختگی که فقط در ظاهر غربی جذاب به نظر می رسد. مستقیم دارد به سمت من می آید.
به این تلاقی چندگانه فکر میکنم. در دورترین نقطه دنیا. من، از جهان سوم، اتوکشیده و متمدن و مسخ قوانینی که حتی ریشه در سرزمین من ندارند ایستاده ام تا ثانیه آخر قرمز. تو، از بطن توسعه یافتگی، رها از قوانین مدنی و عرفی، بی خیال و سرخوش.
تا به خودم بیایم سبکبال عرض خیابان را رد کرده و روبه روی من ایستاده و به من زل زده. قبل از اینکه بخواهم به بارقه ترسی میدان بدهم که برای اولین بار از آگاهی به میزان تنهایی و آسیب پذیریم در یک متروپولیس خاور دور شکل گرفته، دو انگشت اشاره اش را روی دو گوشه لبش می گذارد و آنها را جوکروار بالا می کشد. همانجا ایستاده، با لجاجت، راه من را بسته و آن گوشه های لب و دعوت به لبخند. شبیه #خیال.
با پشت دست میزنم در دهان صدایی که در ذهنم می گوید «دیوانه ها این سر دنیا هم همدیگر را پیدا می کنند». اما خیلی دیر شده. لبخند قبل از اینکه بفهمم آمده، و تو برده ای.
چراغ یک بار سبز شده و دوباره قرمز.
و من ناخودآگاه لبخندی را که به من دادی در همه خیابان ها با خودم میبرم.
تصویر از مسجد جامع عتیق اصفهان است
#اصفهان #مسجد_جامع_عتیق #کتیبه #معماری_اسلامی #ایرانگردی
#Isfahan #Jameh_Mosque_of_Isfahan #Islamic_Inscription #Islamic_Architecture #IRAN
و سرابی که مرا برد به این دِیر خراب
حال دیوانگی من بنگر، هیچ مگو»
در خیابانی که به لطف گوگل مپ نیازی ندارم اسم آن را بدانم قدم میزنم، «افسانه چشمهایت» در گوش هایم و من وسط خیابان های توکیو بی خبرتر و خوشحال تر از همیشه.
منتظر چراغ قرمز در یک چهارراه می ایستم و ناگهان او را میبینم. با آن ظاهر اروپایی، موهای بلند قرمز، با شلختگی که فقط در ظاهر غربی جذاب به نظر می رسد. مستقیم دارد به سمت من می آید.
به این تلاقی چندگانه فکر میکنم. در دورترین نقطه دنیا. من، از جهان سوم، اتوکشیده و متمدن و مسخ قوانینی که حتی ریشه در سرزمین من ندارند ایستاده ام تا ثانیه آخر قرمز. تو، از بطن توسعه یافتگی، رها از قوانین مدنی و عرفی، بی خیال و سرخوش.
تا به خودم بیایم سبکبال عرض خیابان را رد کرده و روبه روی من ایستاده و به من زل زده. قبل از اینکه بخواهم به بارقه ترسی میدان بدهم که برای اولین بار از آگاهی به میزان تنهایی و آسیب پذیریم در یک متروپولیس خاور دور شکل گرفته، دو انگشت اشاره اش را روی دو گوشه لبش می گذارد و آنها را جوکروار بالا می کشد. همانجا ایستاده، با لجاجت، راه من را بسته و آن گوشه های لب و دعوت به لبخند. شبیه #خیال.
با پشت دست میزنم در دهان صدایی که در ذهنم می گوید «دیوانه ها این سر دنیا هم همدیگر را پیدا می کنند». اما خیلی دیر شده. لبخند قبل از اینکه بفهمم آمده، و تو برده ای.
چراغ یک بار سبز شده و دوباره قرمز.
و من ناخودآگاه لبخندی را که به من دادی در همه خیابان ها با خودم میبرم.
تصویر از مسجد جامع عتیق اصفهان است
#اصفهان #مسجد_جامع_عتیق #کتیبه #معماری_اسلامی #ایرانگردی
#Isfahan #Jameh_Mosque_of_Isfahan #Islamic_Inscription #Islamic_Architecture #IRAN
بیشتر...
تبلیغات