|
5 سال پیش
رضا رفیع

میزبان یک پدیده در هزار داستان باز در دوره جدید برنامه خوب هزار داستان ویژه ماه مبارک، دعوت شدم تا

میزبان یک پدیده در هزار داستان باز در دوره جدید برنامه خوب هزار داستان ویژه ماه مبارک، دعوت شدم تا
میزبان یک پدیده در هزار داستان

و باز در دوره جدید برنامه خوب "هزار داستان" ویژه ماه مبارک، دعوت شدم تا مجری یک شب خاطره انگیز آن باشم که امشب پخش می شود. ساعت ۷ بعداز ظهر و دو تکرار هم دارد: ساعت ۳ بامداد و ۱ ظهر روز بعد. از نقاط قوّت این سلسله برنامه های هزار داستان، سردبیری درست و درمان آن است که خود اهل ادبیات و شعر هم هست و با مقولات فرهنگی و هنری آشنا. کار دست کاردان است.
یکی از مهمان های این برنامه که من مجری اش بودم، در نوع خودش یک پدیده خدایی بود. من تا به حال از طریق کتب درسی، فقط با "چوپان دروغگو" آشنا شده بودم تا آن روز؛ اما در این برنامه جالب، یک "چوپان راستگو" در مقابلم نشست. خوش آمد گفتم و فی المجلس بهش گفتم:
گر که میل تو جانب ابروست
روبه رو بودنت به از پهلوست
مردی که شغلش چوپانی است. دختری ندارد، وگرنه می پرسیدم که آن ترانه مشکوک "آهای دختر چوپون!...." که ارتباطی به حضرتعالی و صبیّه مکرمه ندارد؟!....
باری؛ چوپان است و نامش نیز به راستی "راستگو". و چه اسم بامسمایی. و اما چرا پدیده است؟ خدای نکرده مگر با پدیده شاندیز ارتباط و نسبتی دارد؟!... خیر؛ این مرد، بسیار بی شیله پیله تر از این حرفهاست که قاطی این خبط و خطاهای مال مردم خور شود. خوشبختانه الان رییسش که بسیار هم پرمدعاست، دارد محاکمه می شود و اعلام کرده که پشیمانم!.... حالا که خورده و برده!! چوپان راستگوی ما(علمدار راستگو)، به این خاطر پدیده است که سواد نداشته و حافظ قرآن و نهج البلاغه و دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی و مولانا و نظامی و.... سایر نیروهای نظامی!
اولش به کتاب ها و دواوین شعرا رجوع نکردم و چون به ذوق و شوق آمده بودم، از حافظه خودم شروع کردم به قول معروف، به راستی آزمایی!
آقا، هر شعری و آیه ای که می خواندم، ادامه اش را آقای راستگو می آمد. خودتان باید ببینید و ایمان بیاورید!.... من تعریف کنم، مزه اش ازبین میره!....
از ۶ سالگی در کار چوپانی بوده(برای کلاسش امروز میگن خرید و فروش قطعات و لوازم یدکی گوسفند!). گله را که از دشت و کوه و دمن به ده می آورده؛ پشت یک کپری قایم می شده و به صدای مکتبدار و معلمی گوش می داده که به بچه های ده سواد یاد می داده..... یاد بچگی های امیرکبیر افتادم که پشت در مکتبخانه بچه های قائم مقام فراهانی قایم می شده و به درس معلم گوش می داده و..... یاد یغمای خشتمال نیشابوری که‌ سواد کلاسیک نداشت و غزل های ناب می گفت و خشت بر خشت‌ می گذاشت و سراسر وجودش شعر بود. و تا دلش می گرفت، می زد زیر آواز و در دنیای استغنای خویش، بی نیاز از فیگورهای رایج بود...
#‌هزار_داستان

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط